با ما همراه باشید

بلاکتوپیا

معرفی و خلاصه کتاب معامله گری در ناحیه (Trading in the Zone)

مارک داگلاس در این کتاب [معامله گری در ناحیه – Trading In The Zone] سعی کرده است تا دلایل اساسی عدم انسجام در معاملات را کشف کند و به معامله گران کمک کند تا بر ذهنیت های عمیق و اشتباهی که سبب زیان آن ها می شود، غلبه کنند. او با استفاده از مهم ترین قواعد معامله گری سعی می کند تا واقعیت های بازار را به خوانندگان کتاب نشان دهد و به آن ها آموزش دهد تا مفهوم واقعی ریسک را درک کنند.

منتشر شده

در

معرفی و خلاصه کتاب معامله گری در ناحیه (Trading in the Zone)

کتاب ” معامله گری در ناحیه، تحلیل بنیادی، تکنیکال یا ذهنی (Trading In The Zone)” توسط چهره ای شناخته شده در حوزه روانشناسی معامله گری یعنی مارک داگلاس (Mark Douglas) به رشته تحریر درآمده است. این کتاب ۱۰ سال پس از نخستین کتاب وی یعنی “معامله گر منضبط” منتشر شد و سهم بسیار بزرگی در تغییر نگرش یک معامله گر برای رسیدن به سود مستمر داشت.

داگلاس معتقد است که تفاوت بین معامله گران موفق و ناموفق در شیوه تفکر آن ها است و رسالتی که این کتاب دنبال می کند، پرورش یک ذهن حرفه ای برای تبدیل شدن به یک فاتح همیشگی در کار معامله گری است. شاید این گفته کمی اغراق آمیز به نظر آید، اما با توجه به سابقه چند ده ساله مارک داگلاس در حوزه روانشناسی معامله گری و ارتباط وی با تمام اقشار موجود در حیطه معامله گری، از مبتدی تا بالاترین رده تریدرها (Floor Traders)، می توان حرف وی را مستند دانست و از گفته های او به عنوان نگرشی جدید در معاملات استفاده کرد تا به آنچه که اصل بقا در بازار است، دست یافت.

طبق ادعای کتاب تحلیل بنیادی، تکنیکال یا ذهنی ۹۵ درصد معامله گران قراردادهای سلف (Futures) و فارکس (Forex)، تمام پول خود را در همان سال اول از دست می دهند و نکته جالب ماجرا اینجا است که بیشتر کسانی که در این بازار شکست می خورند، در سایر فعالیت های اجتماعی افرادی موفق به شمار می روند. علت این امر تفاوت معامله گری با سایر تجربیات زندگی روزمره می باشد و تمام مهارت هایی که تاکنون یاد گرفته اید، نمی تواند به شما در مسیر معامله گری کمک کننده باشد؛ بنابراین شما به معامله گری خبره تبدیل نخواهید شد، مگر با ساختن ورژنی جدیدی از خودتان که به بازار و قوانین خود احترام می گذارد.

در انتها باید گفت که شاید مسیر رسیدن به چنین نگرشی، شخصیت و ساختار ذهنی کاری بسیار دشوار باشد، اما مارک داگلاس مدعی است که معامله گری امری اکتسابی بوده و چیزی جز فراگیری یک ساختار ذهنی ویژه نمی باشد و این ساختار ذهنی تنها به تمرین و تکرار، نظم و دیگر مواردی که در این کتاب به آن اشاره شده است نیازمند است.

به طور خلاصه هدف مارک داگلاس از نگارش این کتاب پنج هدف است:

  1. اثبات اینکه تحلیل های بهتر یا بیشتر و پیچیده تر، راه حل مشکل معامله گران در عدم کسب سود مستمر نیست.
  2. رویکرد و حالت ذهنی معامله گر میزان کسب سودش را در معاملات تعیین می کند.
  3. پرورش عقاید و ذهنیت‌ ویژه ای که برای تشکیل ساختار ذهنی حرفه ای لازم است. (ذهن حرفه ای، ذهنی است که بتواند با احتمالات پیش برود)
  4. آگاهی بخشی به معامله گران در خصوص تناقضات و کشمکش های درونی که در حین معامله با آن ها دست به گریبان هستند.
  5. هدایت معامله گر برای استفاده از شیوه تفکری جدید و استفاده از این تفکر در عمل.

آنچه در ادامه می خوانید خلاصه ای از این کتاب است که به رایگان در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.

این کتاب برای چه کسانی مناسب است:

  • کسانی که می خواهند بدانند در مسیر شکست هایی که خورده اند تنها نیستند و راهی برای سود مستمر و پایدار وجود دارد.
  • تمام افرادی که در بازارهای مالی مشغول فعالیت هستند.
  • افرادی که می خواهند با ذهنیت یک معامله گر موفق آشنا شوند و در آن مسیر قدم بگذارند.
  • کسانی که می خواهند از قدرت روانشناسی و تاثیر شگفت انگیز آن در معامله گری مطلع شوند.

فصل اول: به سوی موفقیت

  • در ابتدا: تحلیل بنیادی
  • تغییر روش به تحلیل تکنیکال
  • تغییر روش به تحلیل ذهنی

فصل دوم: وسوسه معامله گری

  • جذابیت
  • خطرات
  • حفاظ ها
  • مشکل: مقاومت دربرابر ایجاد قوانین
  • مشکل: ناتوانی در قبول مسئولیت
  • مشکل: اعتیاد به سودهای تصادفی
  • کنترل خارجی در مقابل کنترل داخلی

فصل سوم: قبول مسئولیت

  • شکل دهی محیط ذهنی
  • برندگان ،بازندگان،رونق یا ورشکـستگی

 فصل چهارم: استمرار

  • اندیشیدن درباره معامله گری
  • مفهوم واقعی ریسک پذیری
  • محیط ذهنی خود را تحلیل کنید

 فصل پنجم: عوامل موثر در درک بازار

  • نرم افزار ذهن خود را اشکال زدایی کنید
  • پذیرش و یادگیری
  • ادراک و ریسک
  • نیروی تعمیم

فصل ششم: چشم انداز بازار

  • اصل عدم قطعیت
  • اساسی ترین ویژگی بازار

فصل هفتم: لبه معامله گری – اندیشیدن در حوزه احتمالات

  • پراداکـس احتمالات: نتایج تصافی، سود مستمر
  • معامله گری
  • مدیریت توقعات
  • حذف ریسک احساسی

 فصل هشتم: تغییر عقاید

  • تعریف مساله
  • تعریف اصطلاحات
  • حقایق بنیادی چگونه به این مهارت ها مربوط می شوند؟
  • حرکت به سمت “زون – Zone”

فصل نهم: ماهیت عقاید

  • منشا یک عقیده
  • عقاید و تاثیر آن ها بر روی زندگی
  • عقاید چگونه زندگی ما را شکل می دهند؟
  • عقاید بر خلاف حقایق

فصل دهم:تاثیر عقید بر روی معامله گری

  • ویژگی های اولیه یک عقیده
  • ارزیابی شخصی و معامله گری

 فصل یازدهم: اندیشیدن مانند یک معامله گر

  • مرحله مکانیکی
  • خود را تحت نظر بگیرید
  • نقش انضباط شخصی
  • ایجاد عقیده “تداوم موفقیت”
  • مراحل انجام تمرین
  • انتخاب نمونه برای ارزیابی معاملات
  • آزمایش
  • قبول ریسک
  • انجام تمرین
  • کلام آخر
  • خودآزمایی

مارک داگلاس (MARK DOUGLAS) کیست؟

مارک داگلاس (MARK DOUGLAS)

مارک داگلاس به عنوان یکی از مهمترین افراد حوزه روانشناسی بازارهای مالی شناخته می شود. یکی از مهمترین اساس های فعالیت در بازارهای مالی نحوه کنترل هیجانات ذهنی و روانشناسی معامله گری است. مارک داگلاس در کتاب های خود تلاش کرده است تا بتواند ذهن معامله گران را برای فعالیت و موفقیت در بازارهای مالی آماده کند.

مارک داگلاس متولد سال ۱۹۴۸ میلادی است. وی در سپتامبر سال ۲۰۱۵ در حالیکه ۶۷ سال سن داشت؛ در خانه خود که در ایالت آریزونا قرار داشت، دار فانی را وداع گفت.

مارک داگلاس (Mark Douglas) مدیر عامل شرکت “Trading Behavior Dynamics” است. داگلاس نویسنده کتاب های “معامله گری در ناحیه” (Trading in the Zone) و “معامله گر منضبط ” (The Disciplined Trader) می باشد. هدف او از نوشتن این کتاب ها، کمک به معامله گران بازارهای مالی برای دستیابی به نظم در حوزه روانشناسی معامله گری جهت کسب موفقیت های بیشتر در معاملات می باشد. مارک داگلاس از دانشگاه ایالتی میشیگان در رشته های علوم سیاسی و ارتباطات اجتماعی فارغ التحصیل شده است.

علاقه مارک داگلاس به معامله گری از انتهای دهه ۷۰ میلادی آغاز شد و این علاقه سبب شد تا داگلاس موقعیت شغلی مناسب خود، در شرکت بیمه را رها کند. او از درآمد بسیار بالا و مزایایی که شرکت بیمه در اختیار او می گذاشت، چشم پوشی کرد تا در حوزه معامله گری و بازارهای مالی فعالیت کند.

پس از استعفا از کار قبلی خود، مارک داگلاس شروع به یادگیری کرد و توانست به عنوان کارگزار شرکت مریل لینچ (Merrill Lynch) در هیئت مدیره معاملات شیکاگو فعالیت کند.

پس از پیگیری های او برای کسب مجوز جهت فعالیت به عنوان کارگزار، تلاش های مارک داگلاس نتیجه داد و مهمترین قسمت زندگی او آغاز شد.

مارک داگلاس پس از چندین سال فعالیت در حرفه‌ کارگزاری و مشاهده فعالیت سایر کارگزاری های فعال در بازارهای مالی، متوجه شد که بسیاری از کارگزارها هیچگونه تصوری از جهت حرکت بازار در آینده ندارند و صرفاً تلاش می کنند تا نظر خود را تحمیل کنند. آن ها به دنبال جذب مشتری های بیشتر و ترغیب آن ها به معامله و فعالیت در بازار بودند.

پس از مشاهده رفتار معامله گران و کارگزاران، سؤالات بسیاری ذهن مارک داگلاس را به خود مشغول کرد و او به این نتیجه رسید که پیش بینی جهت حرکت بازار، بسیار دشوارتر از آنچه که افراد در خصوص آن بحث می کنند، می باشد.

همچنین متوجه شد بیشتر افراد صرفاً امیدوارند که بازار در جهت مورد نظر آن ها حرکت کند و هیچگونه پیش بینی از جهت بازار ندارند. این تفکر او سبب شد تا مارک داگلاس با خود متعهد شود که قبل از معامله، در حین معامله و پس از خروج از معامله، اقدام به نوشتن تمام افکار و تحلیل های خود کند. این نوشته ها، اولین جرقه برای نوشتن کتاب معامله گر منضبط را در ذهن او زد.

Trading in the Zone:

Master the Market with Confidence, Discipline, and a Winning Attitude.

“بازار را با اعتماد به نفس، نظم و یک ذهنیت برنده رام کنید”

مارک داگلاس در این کتاب سعی کرده است تا دلایل اساسی عدم انسجام در معاملات را کشف کند و به معامله گران کمک کند تا بر ذهنیت های عمیق و اشتباهی که سبب زیان آن ها می شود، غلبه کنند. او با استفاده از مهم ترین قواعد معامله گری سعی می کند تا واقعیت های بازار را به خوانندگان کتاب نشان دهد و به آن ها آموزش دهد تا مفهوم واقعی ریسک را درک کنند. در ادامه مارک داگلاس می خواهد این ذهنیت که بازار کاملاً بر اساس احتمالات حرکت می کند و این حدس و گمان ها هستند که بر بازار حاکم اند را، به خوانندگان کتاب منتقل کند.

تحلیل بنیادی (Fundamental analysis)

زمانی تحلیل بنیادی (Fundamental) تنها راه تحلیل بازار به شمار می رفت. این تحلیل تمام عوامل موثر در تعادل یا عدم تعادل بین عرضه و تقاضای موجود برای هر نوع سهام، کالا و مواردی از این قبیل را لحاظ می کند و با در نظر گرفتن فاکتورهای مشخص مانند نرخ بهره (Interest Rate)، تورم و دیگر موارد، تحلیل گر را قادر می سازد که قیمت را در یک زمان مشخص در آینده پیش بینی کند. اما این تحلیل با وجود اهمیت بسیار زیاد آن در موفقیت، تقریباً منسوخ شده است و علل آن بسیار ساده است.

  1. اگر از تحلیل بنیادی استفاده شود، نمی توان در هر زمان که می خواهیم وارد بازار شویم.
  2. بسیاری از معامله گران، بخصوص معامله گران آتی که قادر هستند قیمت ها را به جهت دلخواه تغییر دهند، اطلاعاتی از میزان عرضه و تقاضایی که روی قیمت ها اثر می گذارد، ندارند. همچنین باید توجه داشت که نحوه انجام معاملات به حالات روحی و روانی معامله گر در همان لحظه مربوط می شود که این مورد با پارامترهای مدل بنیادی فرسنگ ها فاصله دارد.
  3. تحلیل بنیادی موجب بروز وضعیتی به نام “شکاف واقعیت” می شود؛ یعنی بین چیزی که باید باشد و چیزی که واقعا هست شکاف ایجاد می کند که باعث می شود از انجام بسیاری از معاملات عاجز باشیم، به جز معاملات معدودی در دراز مدت که آن ها نیز به ندرت قابل بهره برداری هستند.

تحلیل تکنیکال (Technical analysis)

دومین رویکرد تحلیلی، تحلیل تکنیکال است که در حال حاضر رویکرد مورد علاقه معامله گران به شمار می رود. تحلیل تکنیکال با تلاش برای کشف الگوهای رفتاری، فعالیت معامله گران را در نظر می گیرد.

هنگامی که گروهی از افراد در طول زمان با یکدیگر تعامل می کنند، این الگوهای رفتاری ظاهر شده و به طور قابل اعتماد، بارها و بارها تکرار می شوند. در حقیقت شما با این سبک تحلیلی وارد ذهن بازار می شوید تا ببینید چه چیزی با توجه به الگوهای رفتاری بازار محتمل تر است.

از دید مارک داگلاس تحلیل تکنیکال بسیار بهتر از فاندامنتال عمل می کند، چرا که نه تنها موضوع شکاف واقعیت را پوشش می دهد، بلکه موقعیت های تقریبا بی شماری را برای کسب سود فراهم می کند.

نکته قابل تامل اینجاست که علیرغم اعتقاد داگلاس مبنی بر برتری تحلیل تکنیکال، اما باز هم استفاده تنها از این تحلیل کفایت نمی کند چرا که دقیقا مشکل تحلیل تکنیکال اینجاست که شما از تفاوت آنچه بدست می آورید با آنچه توقع دارید بدست بیاورید، ناراضی هستید و نمی توانید به همان خوبی که بازار را تحلیل می کنید، از آن سود بگیرید.

این موارد معامله گری را به یکی از مشکل ترین و رمزآلودترین فعالیت ها بدل می کند، به این دلیل که مشکلی را در شما ایجاد می کند که علیرغم استفاده از بهترین تحلیل ها باز هم ناموفق هستید که این مشکل “شکاف روانشناختی” نامیده می شود و قرار است در این کتاب به حل این مشکل پرداخته شود تا حلقه گمشده خود را در معامله گری بیابید.

مارک داگلاس در زمینه تحلیل تکنیکال و شکاف روان شناختی به این موضوع اشاره می کند.

”حدود ۹۵% از خطاهای معاملاتی هیچ ارتباطی به دانش ندارد؛ بلکه این اشتباهات ناشی از ترس ما در مورد از دست دادن پول، اشتباه های غیر سیستماتیک (اشتباهاتی که ماهیت هزینه نداشته و جبران نمی شوند مانند حجم بالای معامله) و موارد بی شمار دیگر است. بنابراین، حتی پیچیده ترین روش های تحلیل های تکنیکال نیز یک معامله گر ناموفق و نا امید را به یک برنده ثابت و مطمئن تبدیل نخواهد کرد.”

تحلیل ذهنی

تفاوت بین معامله گر برنده و بازنده، در نگرش این دو خلاصه می شود.

معامله گران برتر، متفاوت با بقیه می اندیشند، به طوری که منجر به یک ساختار فکری منحصر به فرد و مجموعه ای از رویکرهای خاص شده و باعث می شود معامله گر موفق به فردی منضبط و متمرکز تبدیل شده که حتی در صورت وقوع ضرر، اعتماد به نفس خود را حفظ می کند.

معامله گری پر از تضادها و تناقضات فکری است. یکی از بدیهی ترین پارادوکس ها، عدم باور به این موضوع است که معامله گری ذاتاً پر مخاطره بوده و هیچ سود تضمینی در هیچ معامله ای وجود ندارد؛ پس احتمال اشتباه کردن و از دست دادن پول همیشه وجود دارد. در همین نقطه شکاف روانشناختی عمیقی بین ریسکی انگاشتن معامله و پذیرش ریسک نهفته در ذات هر معامله وجود دارد که تفاوت بین معامله گران موفق و ناموفق را به خوبی نشان می دهد.

یک فرد منطقی می گوید که اگر من وارد فعالیتی پر مخاطره شوم، پس باید آدم ریسک پذیری باشم، اما گفتن چیزی به معنای اعتقاد واقعی به آن نیست و بین دانستن و انجام دادن تفاوت وجود دارد.

مثلا، بیشتر مردم می دانند که برای بهبود سطح تناسب اندام باید غذای سالم بخورند و ورزش بکنند، با این حال افراد کمی از یک رژیم تناسب اندام ثابت پیروی می کنند. به طور مشابه ممکن است احتمالات را کاملا درک کنید، ولی همچنان تصمیمات معاملاتی بگیرید که با نحوه عملکرد احتمالات مغایرت شدیدی دارد.

معامله گران برتر نه تنها ریسک را می پذیرند، بلکه با آغوش باز به استقبال آن می روند و حتی با وجود ضررهایی که جز لاینفک بازار است، روحیه خود را از دست نمی دهند.

اما معامله گرانی که هنوز موفق به دستیابی به جایگاهی درست نشده اند، عمیقا این موضوع را باور ندارند. در مجموع اگر شما قادر نباشید بدون ناراحتی روحی (خصوصاً ترس) به معامله بپردازید، پس هنوز عمیقا به ریسکی بودن حیطه معامله گری باور ندارید و باید این مشکل را حل کنید، چرا که اجتناب از چیزی که غیر قابل اجتناب است، تاثیرات مخربی بر روی توانایی های شما در حرفه‌ معامله گری خواهد گذاشت.

این یکی از تضادهایی بود که فلسفه آن در این کتاب بررسی شد، اما چرا ریسک پذیری در این بازار کار سختی است و به ندرت پیش می آید که معامله گران، اندک تلاشی برای بدست آوردن این مهارت بکنند؟

جواب واضح است، از دست دادن پول! پذیرفتن اینکه به خاطر یک اشتباه، پول خود را از دست بدهیم واقعا دردناک است و به همین دلیل ترجیح می دهیم از آن اجتناب کنیم. اما یادگیری پذیرفتن ریسک، مهمترین مهارت معامله گری بوده و امری غیرقابل اجتناب است.

“وقتی به یک نتیجه تصادفی اعتقاد داریم، این پذیرش ضمنی وجود دارد که نمی دانیم نتیجه چه خواهد بود. وقتی پیشاپیش رویدادی را می پذیریم که نمی دانیم چگونه اتفاق می افتد، آن پذیرش تاثیری بر خنثی نگه داشتن انتظارات ما دارد.”

جذابیت و خطرات معامله گری

قبل از بررسی این فصل گریزی به تعریف اقتصاد می زنیم. اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است. این تعریف از بی حد و مرز بودن خواسته ها و نیازهای انسان سخن می گوید و اگر فلسفه آن را به معامله گری تعمیم دهیم، متوجه جذابیت و خطرات این حوزه خواهیم شد.

معامله گری فعالیتی است که آزادی نامحدودی در خلاقیت به ما می دهد؛ آزادی که در بیشتر زندگی خود از آن محروم بودیم. این محرومیت ها توسط جامعه، خانواده و حتی خود شخص به دلیل چهارچوب های ذهنی و باورهایش به او تحمیل شده و برای اینکه بتواند حمایت جامعه و خانواده را از دست ندهد، به میل آن ها رفتار می کند؛ اما این چیزی نیست که واقعا به انجام آن مایل باشد.

تمام نیازها و آرزوهایی که از بدو کودکی داشتیم و بنا به دلیلی پاسخ داده نشده است، تبدیل به انگیزه ها و نیازهای سرکوب شده می شوند و یک خلاء ذهنی را در ما ایجاد می کنند که در بزرگسالی تمایل به ارضای این نیازها را به طُرق مختلف داریم.

آزادی عمل ما در این بازار بی نهایت است، همانطور که تعداد متغیرهای ممکن اعم از دیدگاه، تعابیر و حالات مختلف بازار بی نهایت است. اما این آزادی عمل می تواند شما را به یک بازنده منفعل تبدیل کند؛ چرا که وقتی در حال ضرر هستید درنگ می کنید تا بازار تمام دارایی تان را از شما بگیرد و یا حتی زمانی که در سود کمی هستید به دلیل همین آزادی عمل و مشکلات روان شناختی مانند ترس و موارد دیگر به معامله پایان می دهید، در صورتی که بازار شما را از معامله بیرون نمی اندازد.

به همین دلیل، این بازار از دیدگاه داگلاس هم موهبت و هم مصیبت است. موهبت از آن نگاه که برای نخستین بار کنترل تمام اعمال خود را بدست گرفتید و مصیبت است چرا که اگر ساختار ذهنی مناسبی نداشته باشید و نتوانید رفتار خود را طبق آن رویکرد پیش ببرید، تمام دارایی خود را در همین بازار از دست خواهید داد.

همه ما به نوعی معتقدیم که قوانین باید وجود داشته باشند، اما در عین حال در مقابل ایجاد قوانین مقاومت می کنیم.

نمود این مسئله در بازارهای مالی بسیار واضح است. شما پس از سال ها به همان آزادی که در تمام زندگی خود آرزوی آن را داشتید رسیده اید، ولی پذیرش این موضوع که در این بازار هم باید قوانینی ایجاد کنید که در تمام طول عمر سعی در فرار از آن ها داشتید، بسیار دردناک و مشکل است. این واقعیت به این دلیل سخت‌ است که این بار نه جامعه‌ و نه خانواده ای وجود دارد که شما را از اعمال آزادنه منع کند و تنها شما هستید که زمام افکار و اعمال خود را در دست دارید و برای بقا در این بازار باید به این اصول و قوانین وضع شده توسط خودتان که به درستی انتخاب شده اند، احترام بگذارید.

قبول مسئولیت

مسئولیت پذیری واژه ای پرتکرار در حیطه‌ اتخاذ تصمیم و در ابعاد مختلف زندگی است.

در واقع مسئولیت پذیری یعنی اتکا بر توانایی خویش جهت انتخاب کردن، فارغ از نتیجه ای که به بار می آورد؛ خواه این نتیجه خوب باشد یا بد. اگر شما مسئولیت پذیر باشید، باید پذیرای این نتیجه بوده و این نتایج را به اشخاص دیگر یا محیط بیرونی نسبت ندهید. در حقیقت قبول مسئولیت در معامله گری، فارغ از نتیجه معاملات، یکی از اصول مهم و اجتناب ناپذیر جهت موفقیت در بازار است.

“بهای عظمت، مسئولیت پذیری است.”

(وینستون چرچیل)

مکانیزم طبیعی ذهن انسان به صورتی است که از درد و رنج فیزیکی و روحی اجتناب می کند. این اجتناب به هر طریقی می تواند انجام شود، اما یکی از واضح ترین انواع اجتناب از درد، عدم پذیرش نتیجه بد در معاملات است.

فرد برای اینکه بار و وزن این نتیجه را به دوش نکشد، سعی در مقصر قلمداد کردن دیگران و حتی بازار می کند. همین مضمون نشان از آن دارد که فرد هنوز به این باور نرسیده است که معامله گری بازی با حاصل جمع صفر است، یعنی تنها راه سود کردن یک معامله گر این است که دیگری ضرر کند.

در واقع حقیقت این است که در این بازی هر کسی برای منافع خود وارد بازار می شود؛ حال سوال اینجاست که آیا شما در قبال برآورده شدن امید و آرزوهای سایر معامله گران احساس مسئولیت می کنید؟ مسلماً جواب خیر است، اما با این وجود شما بازار را مقصر قلمداد کرده و تقصیرها را به گردن آن می اندازید. این دقیقاً به این معنی است که توقع دارید سایر معامله گران که برآیند معاملات آن ها حرکت قیمت ها را تعیین می کند، به نفع شما عمل کنند.

توقعات ما در واقع تصویری از آینده هستند که برای خود می سازیم. برحسب اینکه چه میزان انرژی در پس هر توقعی نهفته باشد، با برآورده نشدن آن توقع، ضربه خواهیم خورد. پس باید بیاموزید که خودتان آنچه را  می خواهید از بازار بدست آورید و از هیچکس توقعی نداشته باشید. اولین و مهمترین گام در این فرآیند این است که بیاموزید به طور کامل و مطلق مسئولیت پذیر باشید.

یکی دیگر از سوگیری هایی که عدم قبول مسئولیت به همراه دارد این است که معامله گر پس از ضرر کردن، بازار را حریف خود دانسته و برای انتقام از آن و دور شدن از رنج پذیرش اشتباه خود، فرض را بر این می گذارد که دانش بیشتر در مورد بازار از شکست او جلوگیری می کند.

اما مشکلی که ایجاد می شود این است که هر چه دانش وی افزایش می یابد، مشکلاتش در معامله گری نیز بیشتر می شود؛ چرا که هر چه بیشتر راجع به بازار بدانید، انتظار شما از آن بیشتر خواهد شد و هر چه انتظار شما بیشتر شود، نا امیدتر خواهید شد. در واقع طرز برخورد با بازار از شیوه تحلیل بازار پر اهمیت تر است.

برای درک بهتر مسئولیت پذیری به این پارادوکس دقت کنید!

“نگرفتن یک موقعیت سود دِه از ضرر کردن در معامله سخت تر است”

زمانی که ضرر می کنیم به هر نوعی می توانیم بازار را مقصر جلوه دهیم، ولی در مورد انجام ندادن یک معامله سود دِه اینگونه نیست. بازار این بار نه تنها هیچ کار خلافی نکرده بلکه پول را حاضر و آماده در اختیار ما قرار داده است؛ پس هیچ راهی برای توجیه باقی نمی ماند، چرا که شما مسئول آنچه بازار انجام می دهد یا نمی دهد نیستید، بلکه تنها مسئول نتیجه شیوه عملکرد نامناسب خود می باشید.

مارک داگلاس برای حل این مسئله رویکرد فاتحانه را پیشنهاد می دهد. یعنی قبول اینکه هر نتیجه ای که کسب می کنید، انعکاسی از میزان پیشرفت شما می باشد و نشان می دهد برای بهتر شدن چه چیزهای دیگری را باید بیاموزید. پس برای اینکه نمودار تاریخچه معاملات خود را به حالت صعودی تبدیل کنید، اولین گام این است که مسئولیت را در آغوش بگیرید و منتظر نباشید که بازار چیزی به شما بدهد یا کاری برایتان انجام دهد و در نهایت باید بدانید قبول مسئولیت، شالوده رویکرد فاتحانه است.

فراسوی ترس و طمع

معامله گران به صورت کلی از اشتباه کردن، از دست دادن پول و از دست دادن فرصت ها می ترسند. این ترس ها بر تصمیمات معاملاتی آن ها اثر گذاشته و نمی توانند موقعیت ها و فرصت ها را به درستی شناسایی کنند و در استفاده درست از سیستم و پیروی از قوانین خود دچار مشکل می شوند.

عملکرد افراد در زمانی که ترس غالب است مختل شده و فرد را در زمینه تصمیم گیری و تفکر منطقی فلج می کند.

نکته اینجاست که منبع این ترس‌ بازار نیست، بلکه نگرش معامله گر نسبت به زندگی خود است و این ترس و ریسک گریزی در ذات بشر وجود دارد، چرا که رسالت ذهن نجات شما از خطرات احتمالی است و زمانی که احساس خطر می کند، سعی دارد با هشدارهایی شما را از انجام کارها و انتخاب های منطقی باز دارد و فقط بقای شما را حفظ کند.

تفاوت بین برندگان و بازندگان در بازارهای مالی ضرر نکردن آن ها نیست. ضرر جزء جدایی ناپذیر بازار بوده و برای معامله گران حرفه ای نیز اتفاق می افتد. تفاوت این دو دسته در نگرش آن ها نسبت به ترس و ریسک است. معامله گران موفق از ریسک کردن نمی ترسند و سعی در کنترل این ریسک ها به صورت سیستماتیک دارند.

Good traders try to avoid losing money. Great traders accept they will lose money.

“معامله گران خوب سعی می کنند از دست دادن پول خود داری کنند. معامله گران بزرگ می پذیرند که ضرر خواهند کرد.”

اما مجدداً نوعی تضاد در اینجا مطرح می شود که برای افراد مختلف رخ می دهد. ذکر این نکته که ذهن انسان به اتفاقات اخیر وزن بیشتری می دهد و به صورت خودکار اطلاعات مشابه را به هم تعمیم می دهد، بسیار ضروری است. یعنی زمانی که شما به صورت متوالی در چند معامله ضرر یا سود می کنید، ذهنتان شما را وارد فضای ترس یا اعتماد به نفس بیش‌ از حد می کند و در تصمیم گیری بعد دچار سوگیری یا بایاس (Bias) در معامله خواهید شد.

فرض کنید در سه معامله‌ اخیر خود متضرر شده اید. جنگ درونی آغاز شده و برای گرفتن معامله بعدی تردید خواهید کرد، افکاری مانند: کم کردن ریسک، عدم ورود، دلیل بیشتر برای ورود به معامله، در ذهن شما غالب می شوند.

بازار از نقطه ورود شما فاصله گرفته و یک معامله سود ده را از دست می دهید. سرزنش و خود تخریبی آغاز شده و مجدداً بر آتش درون شما می افزاید. حال فرض کنید در سه معامله اخیر خود سود می کردید؛ آیا پیروزی های متوالی شما را ترغیب به گرفتن معامله نمی کرد؟ آیا تردید می کردید؟ قطعا خیر.

نکته اینجاست که در هر دو وضعیت، بازار سیگنال را به یک شکل تولید کرده بود. اما حالت ذهنی شما در اولی منفی و مبتنی بر ترس بود و باعث شده بود که تمرکزتان بر روی احتمال شکست باشد که در نتیجه باعث درنگ شما در انجام معامله شد. در حالت دوم به سختی قادر به درک ریسک بودید. شما حتی با خود فکر کردید که بازار قرار است آرزوهای شما را برآورده کند!

به صورت کلی باید گفت، بازار تنها اطلاعات کاملا بی طرفانه تولید می کند و این ذهن شما است که به صورت خودکار لحظه اکنون را با تجربیات قبلی پیوند می دهد و باعث می شود که با عینک ترس یا خوش بینی به معامله بعدیتان نگاه کنید که منجر به گرفتن معامله یا تردید در انجام آن می شود.

راز و رمز معامله گری

مارک داگلاس معتقد است که اگر رمز و رازی در حیطه معامله گری وجود داشته باشد، از چهار اصل خارج نیست. اما قبل از بررسی این اصول نیاز است با چند واژه اساسی آشنا شوید.

  • لبه یا برتری معاملاتی (Edge)

منظور از برتری معاملاتی شرایطی است که معامله گر برای ورود به یک معامله در نظر می گیرد. این واژه همان سیستم معاملاتی است که معامله گر از طریق فیلترهای آن، نقاط ورود و خروج را تشخیص می دهد.

  • زون (Zone)

حالتی از ذهن است که شما در آن بسیار خلاق هستید و به طور ناخود آگاه بهترین عکس العمل را دارید. در حقیقت همان تفکر شهودی است که از طریق آموزش، تمرین و تکرار زیاد، برای انجام آن کار نیاز به فکر کردن ندارید و بهترین عملکرد خود را نا آگاهانه خود را بروز می دهید.

  • لحظه اکنون چیست؟

به این معنی است که هیچ‌ یک از تجربیات گذشته بر روی شما تاثیر ندارد و شما بدون توجه به تجربیات قبلی خود وارد معامله جدیدی شده یا از آن خارج می شوید.

چهار اصل اساسی در حیطه معامله گری از نگاه مارک داگلاس

  1. قادر باشیم بدون ترس یا خود شیفتگی (اعتماد به نفس بالای کاذب) به معامله گری بپردازیم.
  2. بازار را آنگونه که هست دریابیم، نه آنگونه که می خواهیم باشد.
  3. قادر باشیم کاملا در جریان لحظه اکنون تمرکز کنیم.
  4. به طور ناخود آگاه وارد زون شویم.

تفکر احتمالاتی

مغز ما برای فکر کردن بر اساس احتمالات و نتایج تصادفی تنظیم نشده و در درک احتمالات مشکل داریم. برنامه ریزی ذهن به گونه‌ ای است که تصمیمات خود را بر اساس آنچه در گذشته تجربه کرده ایم، اتخاذ می کند؛ به ویژه سعی دارد ما را به سمت اجتناب از درد و لذت جویی سوق دهد.

اما این برنامه ریزی مبتنی بر دوری از درد و لذت جویی، منافع ما را در معامله گری تامین نمی کند و دانش بیشتر، شانس ما را برای اجتناب از درد باخت افزایش نداده و یک معامله سودآور، تضمینی برای احساسی مشابه در معامله بعدی نخواهد بود. احتمالات حکم می کنند که نتایج بازار کاملاً تصادفی باشند و بازار هیچگاه نتیجه و حرکات ثابت و غیرتصادفی نخواهد داشت.

شما زمانی به درک درستی از ماهیت بازار می رسید که عمیقاً باور داشته باشید که نتایج محتمل هم می توانند سودی ثابت ایجاد کنند، یعنی دقیقاً نکته ای که صاحبان کازینو، قماربازان با تجربه و معامله گران حرفه ای متوجه آن شده اند.

“بیشتر معامله گران معتقدند که رفتار بازار تصادفی نیست، ولی با این وجود نمی توانند سودی مستمر بگیرند. سوالی که مطرح می شود این است که آیا نباید یک نتیجه ثابت و غیر تصادفی، سودی ثابت داشته باشد و یک نتیجه تصادفی و غیر ثابت یک سود تصادفی؟”

مارک داگلاس برای اندیشیدن در حوزه احتمالات به دو لایه از اعتقادات اشاره می کند که می توانید از آن برای تفکر احتمالاتی کمک بگیرید.

  • لایه اول

 این لایه سطح میکرو (Micro) نام دارد. در این سطح شما باید به بی ثباتی و غیر قابل پیش بینی بودن هر دست منفرد معتقد باشید.

  • لایه دوم

 این لایه سطح ماکرو (Macro) نام دارد. در این سطح شما باید به این معتقد باشید که نتایج مجموعه دست هایی که بازی می شوند، قابل پیش بینی است. درجه پیش بینی این نتایج، بر پایه متغیرهای ثابتی است که شما از طریق سیستم معاملاتی خود به صورت قانون وضع کرده اید و می توانید با تحلیل، احتمال موفقیت خود را بالا ببرید.

حقایق بنیادی

  1. هر چیزی ممکن است اتفاق بیافتد.
  2. برای کسب پول لازم نیست بدانید چه اتفاقی خواهد افتاد.
  3. برای مجموعه ای از متغیرها که یک لبه (Edge) را تعریف می کنند، شکست ها و پیروزی ها به طور تصادفی توزیع شده اند.
  4. یک لبه چیزی جزء احتمال وقوع بیشتر یک اتفاق بر دیگری نیست.
  5. هر لحظه در بازار، یک لحظه‌ منحصر به فرد است.

۱. هر چیزی ممکن است اتفاق بیافتد

این حقیقت نسبتاً ساده است. بازار چیزی نیست جز میلیون ها نفر که به افکار خود در برابر قیمت، جامه عمل می پوشانند.

برخی معتقد هستند که قیمت دارایی افزایش می یابد و خرید می کنند و بالعکس. غیر ممکن است بدانیم این مجموعه عظیم از باورهای مختلف در آینده چه عکس العملی خواهند داشت. از نظر تئوری، هر چیزی ممکن است در آینده اتفاق بیافتد و تقریباً هر افزایش یا کاهشی در قیمت دارایی محتمل است.

حتی اگر هر چیزی امکان اتفاق افتادن داشته باشد، درک این نکته که احتمال وقوع اتفاقات خاص متفاوت است، بسیار مهم می باشد. احتمال اینکه قیمت یک دارایی ۱۰۰% افزایش یابد نسبتاً کم است؛ هر چند احتمال وقوع آن صفر نیست! همه چیز ممکن است، اما همه چیز محتمل نیست.

۲. برای کسب پول لازم نیست بدانید چه اتفاقی خواهد افتاد

این حقیقت با حقیقت اول همپوشانی دارد. شما نه تنها نیازی ندارید که بدانید در آینده قرار است چه اتفاقی بیافتد، بلکه نمی توانید بدانید که چه خواهد شد.

اگر فکر می کنید که می توانید آینده را پیش بینی کنید، سخت در اشتباه هستید، چرا که برای انجام این کار باید باور تک تک افراد و یا نهادهایی که با بازار در تعامل هستند را بشناسید، درک و تحلیل کنید و تقریباً می توان گفت که این کار غیر ممکن است، به این دلیل که شما تنها می توانید خودتان را بهتر بشناسید.

با این حال، این بدان معنا نیست که شما نمی توانید در بازار کسب سود کنید. اگر یک سیستم معاملاتی داشته باشید، نه تنها مهم نیست که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه نتیجه بعدی معامله شما نیز مهم نخواهد بود، به این دلیل که ماحصل معاملات و نتیجه‌ آن مهم است.

۳. برای مجموعه ای از متغیرها که یک لبه را تعریف می کنند، شکست ها و پیروزی ها به طور تصادفی توزیع شده اند

اگر واقعاً به توزیع تصادفی بین برد و باخت اعتقاد داشته باشید، آیا ممکن است احساس کنید که بازار به شما خیانت کرده است؟ برای مثال اگر سکه ای بیاندازید و یک بار پیشامد وقوع حالت شیر یا خط را درست حدس بزنید، لزوماً نباید انتظار داشته باشید که در پرتاب بعدی حق با شما باشد، آن هم فقط به این دلیل که آخرین بار حق با شما بوده است.

۴. یک لبه چیزی جزء احتمال وقوع بیشتر یک اتفاق بر دیگری نیست

در توجیه این حقیقت کازینوها را در نظر بگیرید. آن ها می دانند که شانس برنده شدن با آن هاست، اما این برتری به این معنا نیست که آن ها همیشه پیروز خواهند بود.

۵. هر آن در بازار یک لحظه‌ منحصر به فرد است

این حقیقتی آشکار است، زیرا در غیر این صورت هر فرد و نهادی که در معامله‌ قبل، کنش و عملی را انجام داده باشد، باید دقیقاً همان کار را دوباره انجام دهد. همه آن ها باید همان باورهای قبل را داشته باشند و موقعیت های معاملاتی بعدی را مانند دفعه قبل باز و بسته کنند.

بدیهی است که این امری غیرممکن بوده و نباید یک لحظه را با لحظه قبل مقایسه کرد، چرا که در آن زمان می توان انتظار همان نتیجه را داشت. می توان گفت اگر لحظه ای منحصر به فرد نیست، باید هر متغیری را بشناسید که مجدداً این امر محال است.

در انتها

تبدیل شدن به یک معامله گر حرفه ای فرآیندی است که لازمه رسیدن به آن کسب مهارت ها، باورهای درست، خودشناسی و تمرین و تکرار بسیار است.

همانطور که اگر می خواهید یک گلف باز حرفه ای شوید، طبیعی است که باید وقت خود را صرف حداقل ده هزار ضربه کنید تا عضلات شما به ضربه درست عادت کنند و بتوانید به صورت ناخودآگاه درست ضربه بزنید. موفقیت مستمر در بازارهای مالی نیز تفاوت چندانی با این موضوع ندارد، زیرا معامله گری یک هنر است و کارهایی که بُعد هنرگونه دارند، نیازمند تمرین و تکرار هستند.

بلاگ

چرا باید به معامله گر بودن خود افتخار کنید؟

معامله گران، بخش بسیار مهمی از اکوسیستم مالی هستند. یک معامله گر کسی است که آنچه را که خودش به دست می آورد تصاحب می کند نه آنچه را که خودش کسب نکرده است یا سزاوار آن نیست”

منتشر شده

در

چرا باید به معامله گر بودن خود افتخار کنید؟

در جامعه دیدگاه منفی نسبت به معامله گری وجود دارد. در این مطلب، سعی داریم در مورد جنبه های مثبت حرفه معامله گری و اینکه چرا یک معامله گر باید نسبت به موقعیت شغلی خودش احساس غرور کند، توضیح دهیم.

برخی عقیده دارند: “یک معامله گر چیزی را خلق یا تولید نمی کند” که این دیدگاه اشتباه است.

در تاریخ تمدن، این معامله گران بودند که با خرید و فروش کالاها در بازار، تجارت و اقتصادها را خلق کرده اند. از لحاظ تاریخی کالاهایی مثل ابریشم، ادویه ها، روغن زیتون، جواهرات، رنگ ها، نمک و بسیاری از کالاهای دیگر در دوران باستان فِنیقیان (Phoenicians) و تمدن بابل (Babylonians) معامله می شدند.

این معامله گران، هزاران سال پیش پایه های سیستم اقتصادی مدرن و نظام سرمایه داری یا کاپیتالیسم (Capitalism) را راه انداری کرده اند و رشد داده اند. شاید بتوان گفت که معامله گران، خالق دنیای مدرن تجارت و اقتصاد نیز هستند.

معامله گران مدرن امروز، مانند گذشته داد و ستد نمی کنند و در حال معامله کردن بر روی دارایی های دیجیتال هستند. این دارایی ها شاید در دنیای ارتباطات به صورت مجازی باشند، اما در حقیقت، ماهیت آن ها به شرکت ها، قیمت کالاها و ارزهای واقعی کشور‌ها گره خورده اند و مبنایی برای ارزشگذاری های حقیقی آن ها هستند.

زمانی که مردم بنزین می زنند، موقع صبحانه آب پرتقال می خورند و یا در جشن نامزدی خود، انگشتری هدیه می دهند، در واقع در ایستگاه آخر بازار معامله گری کامودیتی ها (کالاها)، قرار گرفته اند. اگر برای یک شرکت که به تازگی در بورس عرضه عمومی (عرضه اولیه) شده است، کار می کنید و یا از محصولات و خدمات این شرکت خریداری می کنید، شاید کمی تصورش سخت باشد، اما شما در انتهای گزارشات درآمدی و مالی این شرکت ها قرار دارید.

  • معامله گران، بخش بسیار مهمی از اکوسیستم مالی هستند.
  1. یک معامله گر، سیستم معاملاتی خود را خلق می کند.
  2. معامله گران، نقدشوندگی در بازار ایجاد می کنند و اسپرد (Spread: اختلاف قیمت خرید و فروش) را کاهش می دهند.
  3. معامله گران، زمانی که یک سرمایه گذار می خواهد دارایی را بفروشد، سرمایه خرید آن دارایی را مهیا می کنند.
  4. معامله گران، زمانی که شرکت ها سهام خود را عرضه اولیه می کنند و در دسترس عموم قرار می دهند، سرمایه برای شرکت ها جمع آوری می کنند.
  5. معامله گران، در اصلاحات قیمتی بازار وارد خرید می شوند و نمی گذارند فشار فروش و کمبود نقدینگی، به جامعه منتقل شود.
  6. معامله گران از سرمایه خود خیریه های بسیاری تاسیس کردند تا به افراد کم بضاعت کمک کنند.
  7. معامله گران ثروتمند کمک های زیادی به کمپین ها سیاسی می کنند.
  8. مدیران حرفه ای صندوق هایپوشش ریسک (Hedge Fund) بسیاری از مشتریان خود را ثروتمند کرده اند.
  9. معامله گران موفق زندگی خوبی برای خانواده خود فراهم کرده اند.
  10. مربیان معامله گری خوب به دانش آموزان خود چیزهای زیادی در مورد خودشان آموزش می دهند که می تواند زندگی آن ها را تغییر دهد.

زمانی که بازارها سقوط می کنند، بسیاری از افراد، معامله گران را مقصر می دانند و بیان می کنند “سفته بازارن محرک ریزش بازار بودند!” اما زمانی که معامله گران در سقوط بازار اقدام به خرید می کنند و از ریزش بیشتر جلوگیری می کنند، کسی از آن ها تشکر نمی کند!

بسیاری اوقات فروشندگان به دلیل ریزش بازار مورد حمله قرار گرفتند، اما کسی درک نمی کند که این افراد بعدها مجبور هستند باز هم به بازار آمده و خرید انجام دهند (در بازارهای دو طرفه باید پوزیشن فروش خود را مجددا خریداری نمایند). معامله گران ریسک می کنند و هیچ تضمینی برای موفقیت وجود ندارد. ضمنا فراموش نکنیم که اگر معامله گری ساده بود، همه آن را انجام می دادند.

  • در این جا ۱۵ دلیل برای این که چرا باید به معامله گر بودن خود افتخار کنیم، آورده ایم.
  1. شما شجاعت ریسک دارید که عده ای کمی از افراد چنین ویژگی دارند.
  2. معامله گری اگر درست انجام شود مانند بسیاری از کسب و کارها می تواند موفقیت آمیز باشد. یک معامله گر باید افتخار کند که کارآفرین است.
  3. یک معامله گر می‌تواند از معامله ارزها سود کسب کند و قربانی تنزل یا کاهش قدرت پول داخل جیب خود نشود.
  4. به عنوان یک معامله گر فعال در بازاز سهام می توانید در درجه ای بالاتر از کارمند و در رتبه ای مساوی با صاحب کسب و کار به معامله سهام بپردازید.
  5. معامله گر می تواند از درآمد و فروش شرکت سود کسب کند و تنها محدود به حقوق نباشد.
  6. یک معامله گر سود ده شبیه به ورزشکار زبده ای است که عملکرد بهتری نسبت به بقیه در زمین بازی دارد و امتیازی بیشتری به دست می آورد.
  7. معامله گران حتی می توانند، آگاهانه با پول خود شرط بندی کنند.
  8. شما وارد صنعتی شده اید که پتانسیل درآمد نامحدودی دارد.
  9. شما مایلید در مورد ضعف های احساسی، غرور و کنترل خود یاد بگیرید.
  10. شما به اندازه کافی اعتماد به نفس دارید که در جهت مخالف بازار وارد معامله شوید.
  11. شما مایلید کاری انجام دهید که اکثر افراد، حاضر به انجام آن نیستند.
  12. بسیاری از افراد جامعه فکر می کنند شما قمارباز هستید، اما نمی دانند شما در حال طراحی کازینوی خود هستید.
  13. در دنیایی که همه حرف می زنند، شما مرد عمل هستید.
  14. در دنیایی که همه شروع می کنند، شما خاتمه می دهید.
  15. در دنیای منتقدان شما، سازنده هستید.
“نماد روابط حاضر بین انسان ها، نماد اخلاقی احترام انسانی، معامله گران هستند. ما که مبتنی بر ارزش ها زندگی می کنیم نه بر اساس چپاول و غارت ثروت دیگران، معامله گریم! هم از بعد جسمی و هم روحی. یک معامله گر کسی است که آنچه را که خودش به دست می آورد تصاحب می کند نه آنچه را که خودش کسب نکرده است یا سزاوار آن نیست” 

Ayn Rand

  • همه ما معامله گر هستیم.
  • برخی زمانشان را برای حقوق معامله می کنند.
  • برخی شهریه را برای مدرک معامله می کنند.
  • برخی ریسک را برای سود معامله می کنند.
  • برخی خوشبختی را برای امنیت معامله می کنند.
  • برخی قانون را برای سیاست‌ معامله می کنند.
  • برخی اصول اخلاقی را در ازای پول معامله می کنند.
  • پس همه ما معامله گر هستیم اما عده کمی این مسئله را درک می کنند.

ادامه مطلب

بلاگ

نقل قولی از وارن بافت: نظم و انضباط و نه گفتن!

سرمایه گذاری سخت است. افراد باهوش زیادی وجود دارند که ایده های هوشمندانه زیادی را مطرح می کنند. به طور فزاینده ای، فکر می کنم بخشی از هنر سرمایه گذاری داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن است.

منتشر شده

در

نقل قولی از وارن بافت: نظم و انضباط و نه گفتن!

یکی از چیزهایی که درباره وارن بافت (Warren Edward Buffett) وجود دارد و من کاملا از آن متنفرم این است که او نقل قول های زیادی دارد که پس از شنیدن آن پیش خودم می گویم: “خب معلومه! چقدر پیش پا افتاده … ” و سپس چند سال بعد به چیزی برخورد می کنم و بلافاصله یکی از نقل قول های بافت به ذهنم می رسد و با خود می گویم: “خدایا! در آن جمله چه درسی بود. او چگونه این کار را می کند؟”

به هر حال، من فکر می کنم یکی از کلیدهای موفقیت در سرمایه گذاری این است که باید همواره یک ماشین یادگیری باشیم؛ من که سعی می کنم باشم. مطمئناً احساس می کنم در ۱۸ ماه گذشته چیزهای زیادی یاد گرفته ام (و فراتر از آن، من همیشه به دنبال یادگیری روش هایی برای “یادگیری بهتر” هستم) به عنوان بخشی از این فرآیند یادگیری، معمولا یک یا دو بار در سال یک نقل قول از بافت وجود دارد که واقعا در مورد من صدق می کند و باعث می شود یک درس جدید را به بخش ناخودآگاه ذهنم بسپارم. بنابراین تصمیم گرفتم یک مجموعه شش ماهانه تهیه کنم که در آن نقل قول هایی از وارن بافت را بنویسم که در شش ماه گذشته درس بزرگی از آن ها گرفته ام.

به نظرتان کدام نقل قول را برای شروع انتخاب کرده ام؟ یک نقل قول که در مورد نظم و انضباط است. او تعدادی زیادی جملات درباره دیسیپلین دارد اما من این یکی را انتخاب می کنم.

“برای موفقیت در سرمایه گذاری در طول زندگی نیازی به IQ بالا، بینش تجاری غیرمعمول یا اطلاعات خاص نیست. آنچه مورد نیاز است، یک چارچوب‌ فکری مناسب برای تصمیم گیری و توانایی حفظ آن چارچوب دربرابر تخریب توسط احساسات است. شما باید نظم عاطفی داشته باشید”

فکر می کنید چرا این نقل قول را برای شروع انتخاب کردم؟

من همیشه ارزش نظم و انضباط را در زندگی شخصی می دانستم، اما نیمه اول سال ۲۰۲۲ به من نشان داد که نظم و انضباط در معامله گری و سرمایه گذاری نیز چقدر حیاتی است.

داستان علاقه من به بستنی یک شوخی همیشگی بین من و همسرم است. من عاشق شیرینی هستم. اگر یک بستنی بزرگ با طعم مورد علاقه من را بخریم، قبل از اینکه به وعده بعدی برسد من آن را تمام کرده ام! فقط دو راه برای کنترل اشتهای سیری ناپذیر من نسبت به بستنی پیدا کرده ایم.

  1. برای من، اینکه رژیم بدون قند داشته باشم.
  2. برای او، اینکه هنگام خرید بستنی بگوید “این بستنی برای تو نیست”، به این معنی که من مجاز به خوردن آن نیستم.

بنابراین تنها راه من برای رعایت نظم و انضباط و نه گفتن به بستنی و بسیاری از شیرینی های دیگر این است که هرگز به آن لب نزنم. بدون هیچ استثنائی مانند، “امشب فقط یک قاشق”. در واقع یا پرهیز کامل یا پرخوری کامل، حد وسط وجود ندارد.

این موضوع چه ربطی به سرمایه گذاری دارد؟

با نگاه به گذشته، بدیهی است که بسیاری از سهام (به ویژه سهام در حال رشد/ یا سهام فناوری) خیلی خوش بینانه قیمت گذاری شده اند یا به عبارتی بیش از حد ارزشگذاری شده اند. بسیاری از این سهام نسبت به سطوح قبل از کووید، بیش از دو برابر شده و به سرعت در حال رشد بودند. در حالی که این شرکت ها سودآور نبودند، سرمایه گذاران به تقاضای عظیم برای کالاها و خدمات نگاه می کردند و می گفتند: “سودهای فعلی را فراموش کنید. زمانی که این شرکت ۲۵ درصد از تقاضای کل را تصاحب کند، ارزش زیادی خواهد داشت.”

با ادامه روند صعودی سهام، آخرین خرس ها نیز به حاشیه رفته و سرمایه گذاران برای خرید سهام در هر قیمتی صف کشیده بودند.

بسیاری از سرمایه گذاران با خرید این سهام در انتهای چرخه متضرر شدند، اما بسیاری از سرمایه گذاران زیرک با زودتر خریدن سهام به سودهای شگفت انگیز دست یافتند، و اساساً هرگز هیچ پولی را از روی میز برنداشتند تا در زمان مناسب با استفاده از معاملات رفت و برگشتی (Round-trip trading) سهام را در بالاترین قیمت بفروشند.

توضیح: معاملات رفت و برگشتی (Round-trip trading) معمولاً به عمل غیراخلاقی بارها و بارها خرید و فروش یک اوراق بهادار گفته می شود تا دیگران را گمراه کند که تقاضا برای آن سهام بیشتر از آنچه که به نظر می رسد، وجود دارد.

بدیهی است که داستان فوق کمی ساده تر از واقعیت است، اما اگر بازارها را از نزدیک دنبال کنید، نمونه های متعددی از سهام و شرکت هایی که در مورد آن ها صحبت می کنم را می شناسید.

در هر صورت، من اینجا نیامده ام تا از سرمایه گذار خاصی نام ببرم. من هم مطمئناً از این خط فکری مصون نبوده ام. من چندین معامله بزرگ داشتم که مستقیماً در حال بالا رفتن بودند و به اهداف قیمتی من رسیدند (یا از آن هم فراتر رفتند)، با این حال آن ها را تا حدودی به دلیل ملاحظات مالیاتی نفروختم. اما دلیل اصلی من برای نفروختن این بود که سهام همچنان بالا می رفت و من فکر می‌کردم شرکت چقدر خوب عمل کرده است و مدیریت آن از هوای رقیق نیز ارزش ایجاد می کند!

به عنوان مثال، تصور کنید سهامی را به قیمت ۵۰ دلار خریده بودم و فکر می کردم که ارزش آن ۱۰۰ دلار است. به یاد دارم تنها چند هفته منتظر ماندم و قیمت آن به تقریبا ۹۵ تا ۱۰۵ دلار افزایش یافت و من با خود گفتم: “نباید بفروشم! الان بدهی مالیاتی‌ سنگینی برایم خواهد داشت، در صورتی که با مدیریت آن، سود مرکب به قدری می شود که همچنان پس از پرداخت مالیات نیز، بازدهی با ریسک تعدیل شده مناسبی دریافت خواهم کرد”. بطور کلی، سهامی که از آن ها یاد می کنم در حال حاضر همگی در محدوده ای بین ۵۰ تا ۷۰ دلار معامله می شوند.

با نگاه به گذشته، همیشه من به شرکت های مورد علاقه ام با توجه به حداکثر تقاضای موجود برای محصولات آن ها نگاه می کردم و سعی می کردم خودم را قانع کنم تا آن ها را بخرم و اجازه دهم که تا ابد به رشد و ایجاد سود مرکب برای من ادامه دهند.

یکی از مقصرهای اصلی در این مورد برای من، شرکت تولید دستگاه ورزشی پلوتون (Peloton) بود. من در سال گذشته بدون توقف در مورد این شرکت نوشتم و این تا حدی به این دلیل بود که من همواره در حال ورزش با دستگاه ورزشی این شرکت بودم. همچنین این مسئله به این دلیل بود که فکر می کردم پلوتون یک شرکت پیشرو در بازار خواهد بود که حداکثر تقاضای موجود را در دست می گیرد و به زودی، می تواند فرصت خرید فوق العاده‌ دیگری مانند آمازون (Amazon)، تسلا (Tesle) یا نتفلیکس (Netflix) باشد.

در زمانی که شرکت افزایش سرمایه داده بود، مقاله‌ای با عنوان “سهام پلوتون را با مسئولیت خودتان بفروشید” نوشتم، شرم آور است! زمانی که سهام آن در حدود ۱۰۰ دلار بود، و هیچ ایرادی در کار آن ها که افزایش سرمایه دادند و تمام اعتبار شرکت را بلعیدند، نمی دیدم. زمانی که من در مورد پلوتون صحبت می کردم سهام آن در محدوده ۸۰ دلار بود، و اکنون قیمتش تک رقمی شده و دیگر حتی هیچ علاقه ای نیز به آن ندارم. بله، شرایط تغییر کرده است، اما اگر علاقه مند بودن به یک سهام در محدوده ۸۰ دلار و عدم علاقه به آن در محدوده ۸ دلار آن هم تنها چند ماه بعد، نشانه یک خط فکری ضعیف و اشتباه نیست، پس چیست؟

اما این ها چه ربطی به اعتیاد من به بستنی، و نقل قول وارن بافت در مورد نظم و انضباط دارد؟

سرمایه گذاری سخت است. افراد باهوش زیادی وجود دارند که ایده های هوشمندانه زیادی را مطرح می کنند. به طور فزاینده ای، فکر می کنم بخشی از هنر سرمایه گذاری داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن است.

به فرصت هایی که تنها “خوب به نظر می رسند” نه بگویید. به ایده هایی که کاملا در محدوده شناخته شده شما قرار نمی گیرند و به قدر کافی درباره آن ها نمی دانید، نه بگویید. به گرفتن تنها یک بروشور کوچک در مورد ایده هایی که به طور کامل در مورد آن ها تحقیق نکرده اید، نه بگویید.

Learn to say No

ساده به نظر می رسد. اما  اینکه تمام وقت خود را صرف تحقیق در مورد سهام و صحبت با سرمایه گذاران هوشمند دیگر کنید، واقعاً سخت است. راحت است که اجازه دهید تنها اندکی از نظم و انضباط خود منحرف شوید، اما قبل از اینکه متوجه شوید خودتان را در حال خوردن یک ظرف بزرگ از گیلاس می یابید. منظورم خرید سبدی از شرکت های در حال رشدی است که سودآور نیستند، اما همه با آن ها به بازدهی های بیشتر از ۵۰% رسیده اند و در مقایسه با حداکثر بازار در دسترس برای محصولاتشان (TAM) و پتانسیل رشد عظیمشان، ارزان‌ به نظر می رسند.

زندگی می تواند به سرعت شما را به دام بیندازد. خوردن “فقط یک لیوان بستنی” می تواند به سرعت به خوردن یک عدد بستنی بعد از هر وعده شام به مدت دو هفته متوالی تبدیل شود و ۲ کیلوگرم وزن اضافه کنید. سفته بازی ها در بازار سهام می توانند واقعاً به سرعت باعث ۹۰ درصد کاهش در قیمت سهام شوند، و مهم نیست که چقدر معامله شما روی آن کوچک است. وقتی روی یک معامله ۹۰% ضرر می کنید، در نهایت تاثیر خود را بر بازده شما می گذارد!

برای من، داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن، به معنای نه گفتن به شرکت هایی است که جریان نقدی آزاد زیادی از خود بجا نمی گذارند (یا برنامه ای برای انجام این کار در کوتاه مدت ندارند). بله، می دانم که این امر مانع از رشد بسیاری از کسب و کارهای واقعاً جذابی می شود که سودآورد نیستند، اما من آموخته ام که داشتن پشتیبانی جریان نقدی برای متقاعد شدن درباره خوب بودن یک شرکت برای من بسیار حیاتی است.

اگر شرکتی پشتیبانی جریان نقدی را نداشته باشد، احتمالاً برای من مناسب نیست. من در مورد آن قانع نمی شوم و نمی توانم معاملات خوبی روی آن داشته باشم. اگر بالا رفت نمی دانم چه زمانی آن را بفروشم، و اگر کاهش یافت نمی توانم تصمیم بگیرم که آیا یک فرصت خرید است یا نشانه ای است که تمام محاسباتم اشتباه بوده است.

این بدان معنا نیست که من نمی توانم از شرکت هایی که جریان نقدی ندارند چیزی بفهمم. یا بدان معنا نیست که نمی توانم آن ها را مطالعه کنم، درباره آن ها تحقیق کنم، یا به این فکر نکنم که چگونه آن ها با بقیه تفکرات من مطابقت دارند و بر شرکت هایی که در آن ها سرمایه گذاری می کنم تأثیر می گذارند.

من فقط باید نظم و انضباط کافی داشته باشم که آن ها را نخرم.

یک حوزه دیگر نیز وجود دارد که کاملاً با نظم و انضباط تناسب دارد و شایان ذکر است. من همیشه یک شکاک بزرگ نسبت به بیت کوین (Bitcoin) و کریپتوکارنسی ها (Cryptocurrencies) بوده ام.

زمانی که آن “دارایی ها” مستقیماً در حال حرکت به سمت بالا بودند، من زمان زیادی را صرف نگاه کردن و فکر کردن در مورد آن ها کردم. هر پروژه رمزنگاری که به آن نگاه می کردم، فکر می کردم بازآفرینی فوق العاده ناکارآمدی از مشکلاتی است که قبلاً حل شده اند، یا اغلب فکر می کردم تنها یک طرح پانزی (Ponzi Scheme) هستند. اما وقتی بقیه به من گفتند که کریپتو دنیا را تغییر می دهد، به تحقیق ادامه دادم و سرم را به علامت بله تکان دادم، زیرا قیمت های کریپتو به شدت در حال بالا رفتن بود و این افراد روز به روز ثروتمندتر می شدند.

در واقع، به پروژه ای نگاه می کنم، و با خود فکر می کنم “احمقانه و غیراقتصادی به نظر می رسد یا به نظر می رسد که یک طرح پانزی باشد”…. اما همچنان به تحقیق درباره آن ادامه می دهم زیرا افراد زیادی قبلا از طریق آن ثروتمند شده اند. با نگاه به گذشته، آن تحقیق ها در حقیقت فقط زمانم را تلف کرد، و آن پروژه ها هم در واقع عمدتاً پانزی یا واقعاً احمقانه بودند.

من در مورد برخی از سهام میم (meme stocks) که در اوایل سال ۲۰۲۲ سر به فلک کشیدند و متعاقباً سقوط کردند نیز، همین احساس را دارم. همیشه کاملاً واضح به نظر می رسید که برخی از فین تک ها ( شرکت های فناوری مالی) که سر به فلک می کشیدند، از منظر کسب و‌ کار و اقتصاد افتضاح بودند و تنها یک پلتفرم زیبا و آراسته شده (که گاهی آن هم افتضاح بود) بر پایه یک کسب و کار ضعیف دیگر بودند (مانند بیمه، بانک، و غیره؛ چیزی شبیه به شرکت Lemonade با نماد LMND). وقتی آن سهم ها مستقیماً در حال بالا رفتن بودند، تمایل داشتم حرف افرادی را که می گفتند این شرکت ها قرار است دنیا را تغییر دهند باور کنم، حتی با اینکه به نظر می رسید اکثر آن ها به جز گفتن “فناوری در حال تغییر جهان است” تحقیقات دیگری انجام نداده اند.

در ادامه اما سعی می کنم نظم و انضباط داشته باشم و به چیزهایی که به وضوح احمقانه است نه بگویم. همچنین سعی می کنم وقتی یکی از آن ها را دوباره دیدم، بجای اینکه فقط بگویم پانزی! پانزی! کار مفیدتری انجام دهم. من نمی خواهم کسی باشم که در شبکه تلوزیونی CNBC فریاد می زند فلان چیز احمقانه است، اما دفعه بعد که چیزی احمقانه مانند استیبل کوین ها یا ارزهای دیجیتالی دیدم که به ازای استیک کردن ۲۰ درصد بازدهی می دهند، می دانم چه کار کنم. فوراً می گویم: “نه، این یک ایده احمقانه است و احتمالاً یک پانزی باشد” و از آن رد می شوم و یا ایمیلم را می بندم.

توضیح ۱: طرح پانزی نوعی کلاه برداری است که سرمایه گذاران را فریب می دهد و با پول سرمایه گذاران جدید به سرمایه گذاران قبلی سود می پردازد.

توضیح ۲: سهام میم یا meme stock، به سهام شرکتی اطلاق می شود که به صورت آنلاین و از طریق پلتفرم های رسانه های اجتماعی طرفدارانی شبیه به یک فرقه به دست آورده است.

نظم و انضباط اهمیت بسیار زیادی دارد و در معامله گری و سرمایه گذاری به آن نیاز است! به گمانه زنی ها نه بگویید. به شرکت هایی که درباره آن ها شناخت کافی ندارید، نه بگویید. منتظر بمانید تا فرصت ها شما را پیدا کنند.

این مقاله توسط اندرو واکر (Andrew Walker)، مدیر پورتفولیوی Rengeley Capital به رشته تحریر در آمده است.

ادامه مطلب

عضویت در خبرنامه

تبلیغات

برترین ها