بلاکتوپیا
معرفی و خلاصه کتاب؛ چگونه در بورس ۲,۰۰۰,۰۰۰$ میلیون دلار بدست آوردم
نیکلاس دارواس (Nicolas Darvas) در دهه ۱۹۵۰ یک رقاص حرفه ای بود که توانست یک سیستم معاملاتی روندی برای سهام ایجاد کند و سرمایه خود را بین سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۸ از ۳۶,۰۰۰ دلار به ۲,۲۵ میلیون دلار تبدیل کند.

منتشر شده
3 ماه پیشدر

در بازار بورس و سرمایه هر کسی داستانی دارد. چه آن هایی که موفق می شوند و چه آن هایی که می بازند، مسیری را طی کرده اند و نتیجه ای را به دست آورده اند که در دلش حرف های زیادی نهفته است. حال ما به سراغ کتاب جذاب “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” رفتیم و پای صحبتهای “نیکولاس دارواس / Nicolas Darvas” نشستیم. اگر هنوز در آغاز راه هستید یا به خواندن ماجرای موفقیت افراد غیرحرفه ای در بازارهای مالی علاقه دارید، با ما همراه باشید.
نیکولاس دارواس (Nicolas Darvas) کیست؟
“نیکولاس دارواس” یک رقصنده مجارستانی است که در کشورهای گوناگونی به اجرای برنامه می پردازد. در کنار این ماجرا، که حرفه اصلی او محسوب می شود، نیکولاس یک سرمایه گذار غیرحرفه ای اما بسیار موفق بازار بورس هم به شمار می رود. او به صورت حرفه ای در مورد اقتصاد، بازارهای مالی و… مطالعه می کند. همچنین نویسنده روزنامه، ویراستار و تحصیل کرده دانشگاه “بوداپست” در رشته اقتصاد و جامعه شناسی است. مردم و اهالی بازار بورس، اولین بار به واسطه یک مقاله که در مجله “TIME” منتشر شده بود با این رقصنده و سرمایه گذار عجیب که با استفاده از روش جالب خود توانسته بود میلیون ها دلار را از بازار بورس به دست بیاورد آشنا شدند.
بعد از این ماجرا که حیرت سرمایه گذاران حرفه ای را برانگیخته بود، ناشران “American research Council” به دنبال نیکولاس بودند تا به او پیشنهاد دهند کتابی درمورد روش جالب سرمایه گذاری اش بنویسد. پذیرفتن این پیشنهاد از سوی نیکولاس سبب تولد کتاب جالب و پر فروشی به نام “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” شد.
How I Made $2,000,000 in the Stock Market


من، بورس و یک اتفاق پیش بینیناپذیر
به عنوان یک رقصنده که در کشورهای زیادی برنامه اجرا کرده است، با آدم ها و شرایط گوناگونی روبه رو شده ام، ولی این اولین بار بود که کسی از من می خواست تا در عوض اجرا کردن برنامه، دستمزدم را با سهام پرداخت کند. برای درک بهتر عمق تعجب من، بد نیست بدانید میزان آشنایی ام با بازار بورس تنها در این حد بود که می دانستم قیمت سهم ها هر روز بالا و پایین می رود؛ بنابراین همان لحظه که این پیشنهاد را دریافت کردم، با خودم گفتم: “اگر سهام آن ها امروز قیمت بالایی داشته باشد و فردا سقوط کند؛ یعنی من به طور رسمی پول خود را از دست دادهام”.
به همین دلیل از آن ها خواستم تا به من تضمین دهند اگر قیمت سهام تا قبل از اینکه آن را نقد کنم از دستمزد متعارف من برای اجرای یک برنامه کمتر شد، میزان خسارت را با پول نقد پرداخت کنند. در کمال تعجب، آن ها این شرط را قبول کردند. این ماجرای اولین ورود من به بازار بورس بود.
اولین سود بزرگ از بازار سهام
مدتی از این ماجرا گذشت و در آن زمان، ۶۰۰۰ سهم از یک شرکت را در اختیار داشتم؛ به همین دلیل گاهی با بی تفاوتی، نگاهی به روزنامه های اقتصادی می کردم تا ببینم سهم من در طول این هشت ماه چقدر رشد یا افت کرده است. همین موقع بود که فهمیدم سهم های من چند برابر افزایش قیمت پیدا کرده اند. بی معطلی تمام آن ها را فروختم و ۸۰۰۰ هزار دلار سود کردم. سرم داشت سوت می کشید! چطور امکان داشت من بدون انجام هیچ کاری این همه پول به دست بیاورم! از طرف دیگر کمی هم از دست خودم عصبانی بودم؛ چون چنین فرصتی بیخ گوشم وجود داشت و من اصلاً از آن خبر نداشتم.
شروع آزمون و خطا در بازار ناشناخته بورس
می خواهید بدانید چگونه در بازار بورس ۲ میلیون دلار به دست آوردم؟ خب، باید بگویم در ابتدا این کار را خیلی بدتر از تمام افراد تازه کار انجام دادم! من هیچ چیزی از بازار بورس و ماجرای سهام نمی دانستم، ولی چون یکبار طعم سود حاصل از فروش سهام را چشیده بودم، دیگر نمی توانستم آن را رها کنم؛ به همین دلیل به یک علامت سؤال بزرگ تبدیل شدم که در هرکسی به دنبال جواب می گشت.
به واسطه شغلم در کشورهای زیادی برنامه اجرا کردم و به افراد ثروتمند دسترسی داشتم؛ بنابراین کارم را با این پرسش ها شروع کردم که “ببخشید قربان، به نظر شما چه سهمی برای خرید خوب است؟” کم کم فهمیدم همه مردم جهان به جز من، بورس بازانی حرفه ای هستند! تقریباً هیچکدام شان پرسشم را بی پاسخ باقی نگذاشتند و هر یک چند سهم بسیار موفق و آینده دار را به من پیشنهاد کردند و من هم تمام آن سهم های پیشنهادی را می خریدم!
ضرر پشت ضرر و انتظار بی پایان برای سود
سهم های پیشنهادی برایم سودآور نبودند. جز یکی دو مورد که به همان سرعت سودآوری، دچار سقوط شدند. من حتی برای مشاوره گرفتن پیش یک کارگزار حرفه ای هم رفتم. با وجود آنکه دفتری محقر و سر و وضعی آشفته داشت، توصیه های دوستانه و برادرانه بسیار خوبی به من کرد. البته واضح است او هم نتوانست به من کمک کند. در واقع اگر او از چنین سهم های طلایی خبر داشت، اول از همه فکری به حال اوضاع خودش می کرد! این موضوعی بود که آن موقع اصلاً به آن توجه نمی کردم. ماجرای خرید و فروش های بی دلیل من همین طور ادامه پیدا کرد تا آنکه به نیویورک رفتم.

دوست شدن با کتاب ها و یادگیری از صفر
نیکولاس در بخشی از کتاب “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” از ماجرای اولین یادگیری جدی اش در مورد بورس برایمان تعریف می کند.
در نیویورک هم به دنبال یک کارگزار خوب و مطمئن گشتم. طبق معمول، همه یکی دو فرد مطمئن زیر سر داشتند. وقتی با او صحبت می کردم، دریافتم که فردی با اطلاعات بالاست. کارگزارم نمی خواست خرید یا فروش یک سهم را به من تحمیل کند. او همیشه سخنانش را در قالب پیشنهاد به من می گفت و تصمیم گیری نهایی را بر عهده خودم می گذاشت. البته که من هم آن پیشنهادها را با جان و دل عملی می کردم!
روزها از پی هم می گذشتند و من همچنان در حال در جا زدن و ضرر کردن بودم. شاید به ظاهر در نیویورک بودم، ولی دقیقاً همان رویه کانادا را در معامله سهم ها به کار می بستم. کم کم از دیدن این همه تلاش و در نهایت ضرر کردن کلافه شدم. از طرفی، وقتی روزنامه ها، مجله ها و حتی سخنان کارگزارم را می شنیدم، تقریباً از آن ها سر در نمی آوردم؛ به همین دلیل چند قدم به عقب برگشتم و شروع به مطالعه کردم.
خوشبختانه کتاب های بسیار زیادی درمورد بورس و روش های معامله وجود داشتند. کارم این شده بود که روزها کتاب می خواندم و شب ها تا دیر وقت ترازنامه های مالی شرکت ها را زیر و رو می کردم!
در جست و جوی سهام صعودی!
بعدها با خبر شدم صاحب یک سهم هستم که آن را فراموش کرده بودم و پس از دیدن سود قابل توجهی که این سهم برایم به ارمغان آورده بود، هیجان وجودم را در بر گرفت. من بدون اینکه هیچ نگرانی به خود راه دهم یا تقلایی بکنم، سود قابل توجهی را به دست آورده بودم. با خودم گفتم: “چی می شد اگر تمام سهم هایم این چنین بودند؟” ناگهان کنجکاوی شدیدی برای یافتن این سکه های طلا در بازار پر از هیاهوی سهام، وجودم را در بر گرفت.
اولین کاری که کردم، مهندسی معکوس همان سهم رشد کرده بود. آنجا بود که فهمیدم این سهم، متعلق به یک شرکت معتبر، سود دِه و خوشنام است که روندی صعودی را طی می کند. حالا مأموریت دیگری داشتم. باید به دنبال تمام شرکت هایی می گشتم که موقعیت این چنینی داشتند و پولم را در آن ها سرمایه گذاری می کردم؛ بنابراین بیشتر از قبل تشنه اطلاعات دست اول و بررسی موشکافانه ترازنامه های شرکت ها شدم.

وقتی ترازنامه ها با واقعیت بازار، سر ناسازگاری دارند
یکی از مشکلاتی که هنگام بررسی دقیق ترازنامه ها با آن ها روبه رو شدم، تفاوت بزرگ یافته هایم از زیر و کردن ترازنامه ها با واقعیت بازار بود. من با چشمان خودم می دیدم سهامی که بر اساس اطلاعات باید روندی رو به رشد را پی گیرد، بی هیچ دلیلی سقوط می کرد. از طرف دیگر، سهامی که از روی کاغذ، بسیار بی ارزش جلوه می کرد، ناگهان در روند صعودی قرار می گرفت. این موضوع من را بسیار گیج می کرد. احساس می کردم سرنخی را که یافته ام گم کرده ام. انگار هیچ چیز حساب و کتابی نداشت و تلاش هایم برای یادگیری آن همه اطلاعات بیهوده جلوه می کرد!
به دنبال گوسفند طلایی در میان گله
کشف رابطه ای جالب میان سهم ها موضوع دیگری بود که در کتاب “چگونه دو میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” به آن پرداخته شد. یکی از کشفیات من در دورانی که سخت مشغول یادگیری بورس و سازوکار آن بودم “گروه بندی سهام یک صنعت” بود.
من فهمیدم شرکت هایی که در یک صنعت قرار دارند گروه هایی را با هم تشکیل می دهند و هنگام صعود یا سقوط از یکدیگر پیروی می کنند. با فهمیدن این ماجرا گویا ندایی غیبی بر من نازل شده باشد، تمام حرف و حدیث ها، توصیه ها، پیشنهاد ها و خبرهای ضد و نقیض وال استریت را کنار گذاشتم و روز و شب مشغول تحلیل این شرکت ها شدم. من تمام جزئیات فعالیت آن ها، سودهایشان، میزان درآمد و خلاصه هر اطلاعاتی را که قابل دسترسی بود، زیر ذره بین گذاشتم. کمکم داشتم به جاهای خوبی می رسیدم. دست آخر هم یک سهم طلایی را یافتم که می توانم آن را پادشاه طلایی گوسفندان گله هر صنعت بنامم!
از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. نمی دانستم چرا تاکنون هیچکس این سهم طلایی و ارزشمند را ندیده بود. آن موقع بود دست به کار شدم و حرکتی بسیار خطرناک کردم. من از تمام اعتبار و دارایی هایی که داشتم استفاده کردم تا پول نقد قابل توجهی را به دست بیاورم و بعد تمام آن را روی سهم طلایی خودم سرمایه گذاری کردم.
وقتی گوسفند طلایی، فرار می کند!
بعد از این ماجرا، دست از تلاش برداشتم و به تماشا نشستم تا سهم، رشد عجیب و غریب خود را آغاز کند، ولی اینطور نشد که نشد! سهم طلایی من با سرعتی دیوانه وار، سرازیری سقوط را طی می کرد. من در جایم میخکوب شده بودم! هرچه بیشتر منتظر می ماندم بیشتر پولم را از دست می دادم. در نهایت آن را در حالی فروختم که با ورشکستگی تنها چند قدم فاصله داشتم و تا مدت ها حالم بد بود.
دیگر نمی دانستم چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، ولی یک چیز را خوب می دانستم. من پولم را در بازار بورس از دست داده بودم و باید آن را دوباره در همین بازار زنده می کردم! به طور اتفاقی چشمم به یک سهم افتاد که در وضعیت صعودی قرار داشت. حال و روزم بدتر از آن بود که بخواهم خود را به ترازنامه ها و ریز درآمدهای این سهم مشغول کنم. تنها کاری که از دستم برمی آمد را انجام دادم؛ یعنی آن سهم را خریدم. خوشبختانه آن سهم رشد کرد و من توانستم نیمی از پولم را زنده کنم. حالا نور جدید در زندگی مالی من تابیده بود. باید می فهمیدم چرا این سهم بدون بررسی و تحلیل بنیادی، توانست من را از ضرری بسیار بزرگ نجات دهد!
نظریه جعبه و تلاش برای یافتن یک راه درست
در کتاب “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” در مورد یکی از مهم ترین نظریه هایی که نیکولاس با ساخت آن توانست ثروت خود را به دست بیاورد صحبت شد. بعد از شوک بزرگی که به من وارد شد، دیگر دست از تحلیل بنیادی برداشتم. به جای آنکه وقتم را با ارزیابی دستگاه های خریداری شده شرکت ها و تأثیر آن ها روی قیمت سهم ها تلف کنم، به سراغ چیز تازه ای به نام “تحلیل رفتار سهام” رفتم. در واقع کار درست هم همین بود؛ چون من در نهایت به دنبال همین تغییرها در رفتار سهام می گشتم.
برای آنکه از این ماجرا بیشتر سر در بیاورم، مطالعه کرده و سهام گوناگون را بررسی می کردم. بعد از چند بار موفقیت و شکست دریافتم که باید رفتار سهامم را درون یک جعبه یا چهار چوب فرضی بگذارم. به این ترتیب، اگر سهم مورد نظر من به حد بالای جعبه می رسید، از صعودی بودن آن مطمئن می شدم و حتماً آن را می خریدم. اگر هم به سرش می زد و می خواست به قسمت پایین جعبه فعلی یا حتی جعبه های زیرین خودش بازگردد، بی معطلی آن را رها می کردم.

اضافه شدن یک دستیار عالی به ماجرای سرمایه گذاری هایم
چندین بار توانستم با این استراتژی سود کنم، اما ضررهایم هم کم نبودند؛ چون نمی توانستم تمام مدت روی اینکه سهم ها چه زمانی بالا یا پایین می روند متمرکز بمانم. کافی بود دو ساعت کار داشته باشم؛ در آن صورت، از حرکت ناگهانی سهم عقب می ماندم. مشکل را با کارگزارم در میان گذاشتم. او به من پیشنهاد کرد برای خودم “حد ضرر” در نظر بگیرم و آن را به صورت اتوماتیک تعریف کنم. واقعاً عالی بود. حالا دیگر می توانستم بدون اینکه نگران کاهش شدید یا از دست دادن فرصت باشم، سهم مورد نظرم را معامله کنم، ولی هنوز هم یک مشکل دیگر وجود داشت؛ من نمی دانستم بهترین قیمت برای خرید و فروش سهم چه هنگامی است؟
چی می شد اگر مثلاً من سهمم را در قیمت ۵۰ دلار می فروختم و آن سهم تا ۷۰ دلار بالا می رفت؟ از طرفی، من دچار مشکلات شخصیتی هم بودم. نمی توانستم هیجان شدید خود را هنگام رشد اندک سهمم کنترل کنم و فوری آن را می فروختم! باید چاره ای برای این ماجرا پیدا می کردم.
رفتن به یک سفر اجباری و کشف یک نکته مهم
خرید و فروش سهام، شغل اول من نبود. من به عنوان یک رقصنده برای باقی ماندن در حرفه ام باید به اجرای برنامه ها می پرداختم. در همان گیر و دار که سخت مشغول تلاش برای یادگیری چم و خم بازار سهام بودم، یک قرارداد تور دور دنیا را امضا کردم. این سفر اجباری، آغاز پاسخ به این پرسش کلیدی است که “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” با امضای این قرارداد، مدام در این فکر بودم که چطور می توانم در خارج از نیویورک و دور از وال استریت باز هم از میزان حجم فروش و حرکت های قیمت سهم هایم با خبر بمانم. در نهایت با کارگزارم به این نتیجه رسیدم که او هر روز قیمت سهم ها را برایم تلگراف کند.
در ابتدا با این موضوع مشکل داشتم؛ چون گاهی این قیمت ها با تأخیر به دستم می رسید و حتی در برخی منطقه ها اصلاً امکان دریافت و ارسال تلگراف وجود نداشت، ولی کم کم دستم آمد و توانستم دور از وال استریت باز هم تصمیم های خوبی برای سرنوشت سهم هایم بگیرم. درحقیقت چیزی که من در نیویورک جا گذاشتم، هیاهوی بیهوده، اخبار ضد و نقیض، شایعه های فریبنده و درخشندگی میلیون ها سهم دیگری بود که در اختیار من نبودند!
فرار از بازار نزولی بدون آنکه خودم بدانم
من هنوز در سفر بودم و همچنان به تنها ریسمانی که من را به وال استریت و سهم هایم گره می زد، چنگ می زدم. بعد از مدتی خرید و فروش سهام از راه دور، متوجه تغییری عجیب در رفتار سهم هایم شدم. همه آن ها در حال حرکت به سمت پایین ترین قسمت جعبه خود بودند. از آنجا که من از قبل، حد ضررهایم را مشخص کرده بودم، سیستم به طور اتوماتیک سهم های کم ارزش شده من را قبل از اینکه کار از کار بگذرد و من زیر بار ضرر بروم فروخته بود.
این ماجرا تا جایی پیش رفت که در نهایت، تمام سرمایه من از بازار بیرون کشیده شد. من از شایعه ها، پیش بینی ها و اخبار دست اول وال استریت دور بودم و تنها چیزی که برای بررسی در اختیار داشتم، قیمت سهم هایم و میانگین داو جونز بود. بعدها دریافتم من با کمک سیستم جعبه ای و فروش در حد ضرر، خودم را از بزرگترین بازار نزولی که افراد بسیاری را بیچاره کرد، بیرون کشیده بودم. جعبه من واقعاً داشت کار می کرد!
شیرجه درون اشتباه ها و از دست دادن ۱۰۰ هزار دلار
وقتی بازار دوباره به حالت تقریباً طبیعی بازگشت، من با استفاده از روش خودم دوباره به معامله مشغول شدم. در این میان توانستم نیم میلیون دلار سود به دست بیاورم. این برای من نوعی پیروزی بزرگ بود و البته دروازه ای برای اشتباه های بزرگتر! غرور سراسر وجودم را گرفته بود. با خودم فکر می کردم دیگر یک متخصص بازارهای مالی هستم و این امکان وجود دارد که هر چقدر بخواهم از این بازار سود به دست بیاورم. البته اگر به نیویورک باز نمی گشتم، شاید واقعاً همچنین چیزی اتفاق می افتاد، ولی حضور یک فرد مغرور بیخ گوش وال استریت، آن هم زمانی که به تازگی نیم میلیون دلار از این بازار به دست آورده است، چیزی شبیه نگه داشتن نفت و آتش کنار هم بود!
با خودم فکر می کردم باید از آوارگی دست بردارم و یک دفتر کار برای خودم دست و پا کنم. هر چه باشد من داشتم از این بازار سود می کردم! این دقیقاً اولین اشتباه من بود. پس از آنکه در دفترم مستقر شدم، از فردی که داشت مسیر بازی با سهام را یاد می گرفت و حتی در آن به موفقیت هایی رسیده بود، به فردی بی تجربه و تازه کار تبدیل شدم؛ چون تحت تأثیر اخبار، بمباران شایعه ها و تصمیم های گروهی قرار گرفته بودم. کم کم استقلال خود را در تصمیم گیری خرید و فروش از دست دادم؛ روشم را از یاد بردم و هر کاری را که بقیه می کردند تکرار می کردم.
چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم؟ از نیویورک فرار کردم!
من تقریباً دیوانه شده بودم. کم کم داشتم تمام ثروتی را که به دست آورده بودم، با دستان خودم آتش می زدم! به خودم آمدم و دیدم از آن فردی که به کمک تلگراف به راحتی سهم های ضعیف را از قوی جدا می کرد، چقدر فاصله گرفته ام. فوری یک بلیت برای پاریس رزرو کردم و برای مدتی نا معلوم از نیویورک دور شدم، اما قبل از رفتن از شر تمام سهم های ضعیف خلاص شدم و به کارگزارانم گفتم حق ندارند به من تلفن بزنند یا سهام تازه ای را پیشنهاد دهند. فقط باید مثل زمانی که در سفر بودم، نوسان قیمت سهم هایم را با تلگراف به گوشم برسانند.
به پاریس رفتم. تا چند هفته به شکل عجیبی از تلگراف هایی که روزی مثل آب خوردن آن ها را می خواندم سر در نمی آوردم. انگار آن فرد قبلی حافظه اش را به کلی از دست داده است، اما جا نزدم. تصمیم گرفتم به خودم فرصت دهم و باز هم هر روز تلگراف ها را بخوانم. در کمال ناباوری، کم کم دوباره توانستم تحلیل کردن از روی رفتار سهم هایم را به یاد بیاورم. آن موقع بود که به خودم قول دادم قوانینم را زیر پا نگذارم و از روشی که برایم مناسب است پیروی کنم؛ نه آنکه چشم به شایعه ها و اخبار ضد و نقیض بدوزم.

پیش به سوی ۲ میلیون دلار
من به شدت به اصولم چسبیده بودم و تازه بعد از شش سال آزمون و خطا مسیر معامله گری ام را پیدا کرده بودم. البته کارگزارانم فکر می کردند من کمی دیوانه شده ام؛ چون به آن ها اجازه نمی دادم ذهنم را با خبر بهترین سهم یا بدترین سقوط بازار مسموم کنند. من درسم را فرا گرفته بودم و حالا تنها کاری که باید می کردم بازی کردن در نقش یک شاگرد خوب و وفادار و صبر کردن تا رسیدن به سود بزرگ بود. از سودهای پراکنده، اما قابل قبولی که به دست می آوردم، به عنوان پله هایی برای سرمایه گذاری بزرگ تر در سهم های قدرتمند استفاده می کردم. من به آن سودها نیاز نداشتم؛ چون درآمد اصلی من از بازار سهام نبود. به تدریج به قدرت بیشتری در روشم رسیدم و البته روی شخصیتم هم کار کردم. در کنار تمام این موارد، حد ضررم نیز مانند نگهبانی وفادار در مقابل حمله ضررهای بزرگ از من محافظت می کرد. بالاخره توانستم دو میلیون دلار در بازار سهام سود کنم! اما باید اعتراف کنم این موضوع، به اندازه آن وقتی که اولین بار طعم سود از بازار سهام را چشیدم، برایم هیجان انگیز نبود.
از مصاحبه و بازرسی تا راضی کردن دیگران
بخش پایانی کتاب به ماجرای عجیب باور نکردن موفقیت نیکولاس توسط سرمایه گذاران کوچک و بزرگ اختصاص یافته است.
خبر موفقیت من و سرمایه گذاری بزرگی که کرده بودم، در بازار سهام پیچید. بعد از این ماجرا یک روزنامه نگار برای مصاحبه با من به شدت اصرار داشت. من هم قبول کردم و داستان را از ابتدا برایش توضیح دادم. او بسیار متعجب شد و بعد از بررسی تلگراف ها رفت. بعد از مدت کوتاهی، از من خواست با یک نفر دیگر هم ملاقات کنم و ماجرا را برایش توضیح دهم. من باز هم قبول کردم، اما انگار این ماجرا تمام شدنی نبود. این بار او به من گفت سردبیرمان به این شرط اجازه چاپ مصاحبه را می دهد که سه نفر متخصص با شما ملاقات کنند. من باز هم پذیرفتم. البته آن ها یک شرط دیگر هم داشتند. می خواستند من را موقع رقصیدن ببینند؛ چون ظاهراً باورشان نشده بود یک رقصنده هم می تواند در بازار سهام به موفقیت برسد!
برقص و کتاب بنویس!
در روز ملاقات روی صحنه رفتم و رقصیدم. از قضا چنان تحت تأثیر نگاه های سرد آن ها قرار گرفتم که بعد از این همه سال برنامه اجرا کردن در گوشه گوشه جهان، تعادلم را از دست دادم و به سختی زمین خوردم، اما آن ها به جای آنکه نگران من باشند، مثل چند بازپرس، تمام مدارک، تلگراف ها، ریزحساب ها و خلاصه هر برگه مالی را که داشتم، بررسی کردند. این ماجرا تا ساعت چهار صبح ادامه پیدا کرد. کم کم داشتم عصبانی می شدم؛ چون به آن ها بدهکار نبودم و کار خلافی هم نکرده بودم. من فقط در چارچوب قانون و بعد از پرداخت مالیات و کمیسیون کارگزارانم، حقم را برداشتم! خوشبختانه آن ها دقیقاً قبل از اینکه کاسه صبر من لبریز شود، لطف کرده و تأیید کردند که من واقعاً آن ۲ میلیون دلار را به دست آورده ام!
بعد از این ماجرا به سفر رفتم و همانجا بود که مسئولان یک انتشارات از من خواستند تا ماجرای خودم را در قالب یک کتاب بنویسم. من هم قبول کردم تا کتابی بنویسم با عنوان “چگونه ۲ میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم” شاید برای آنکه ثابت کنم هر کسی می تواند در بازار سرمایه به سرمایه گذاری موفق تبدیل شود.

شاید دوست داشته باشید
بلاگ
چرا باید به معامله گر بودن خود افتخار کنید؟
معامله گران، بخش بسیار مهمی از اکوسیستم مالی هستند. یک معامله گر کسی است که آنچه را که خودش به دست می آورد تصاحب می کند نه آنچه را که خودش کسب نکرده است یا سزاوار آن نیست”

منتشر شده
1 روز پیشدر
مهر 9, 1402
در جامعه دیدگاه منفی نسبت به معامله گری وجود دارد. در این مطلب، سعی داریم در مورد جنبه های مثبت حرفه معامله گری و اینکه چرا یک معامله گر باید نسبت به موقعیت شغلی خودش احساس غرور کند، توضیح دهیم.
برخی عقیده دارند: “یک معامله گر چیزی را خلق یا تولید نمی کند” که این دیدگاه اشتباه است.
در تاریخ تمدن، این معامله گران بودند که با خرید و فروش کالاها در بازار، تجارت و اقتصادها را خلق کرده اند. از لحاظ تاریخی کالاهایی مثل ابریشم، ادویه ها، روغن زیتون، جواهرات، رنگ ها، نمک و بسیاری از کالاهای دیگر در دوران باستان فِنیقیان (Phoenicians) و تمدن بابل (Babylonians) معامله می شدند.
این معامله گران، هزاران سال پیش پایه های سیستم اقتصادی مدرن و نظام سرمایه داری یا کاپیتالیسم (Capitalism) را راه انداری کرده اند و رشد داده اند. شاید بتوان گفت که معامله گران، خالق دنیای مدرن تجارت و اقتصاد نیز هستند.
معامله گران مدرن امروز، مانند گذشته داد و ستد نمی کنند و در حال معامله کردن بر روی دارایی های دیجیتال هستند. این دارایی ها شاید در دنیای ارتباطات به صورت مجازی باشند، اما در حقیقت، ماهیت آن ها به شرکت ها، قیمت کالاها و ارزهای واقعی کشورها گره خورده اند و مبنایی برای ارزشگذاری های حقیقی آن ها هستند.
زمانی که مردم بنزین می زنند، موقع صبحانه آب پرتقال می خورند و یا در جشن نامزدی خود، انگشتری هدیه می دهند، در واقع در ایستگاه آخر بازار معامله گری کامودیتی ها (کالاها)، قرار گرفته اند. اگر برای یک شرکت که به تازگی در بورس عرضه عمومی (عرضه اولیه) شده است، کار می کنید و یا از محصولات و خدمات این شرکت خریداری می کنید، شاید کمی تصورش سخت باشد، اما شما در انتهای گزارشات درآمدی و مالی این شرکت ها قرار دارید.
- معامله گران، بخش بسیار مهمی از اکوسیستم مالی هستند.
- یک معامله گر، سیستم معاملاتی خود را خلق می کند.
- معامله گران، نقدشوندگی در بازار ایجاد می کنند و اسپرد (Spread: اختلاف قیمت خرید و فروش) را کاهش می دهند.
- معامله گران، زمانی که یک سرمایه گذار می خواهد دارایی را بفروشد، سرمایه خرید آن دارایی را مهیا می کنند.
- معامله گران، زمانی که شرکت ها سهام خود را عرضه اولیه می کنند و در دسترس عموم قرار می دهند، سرمایه برای شرکت ها جمع آوری می کنند.
- معامله گران، در اصلاحات قیمتی بازار وارد خرید می شوند و نمی گذارند فشار فروش و کمبود نقدینگی، به جامعه منتقل شود.
- معامله گران از سرمایه خود خیریه های بسیاری تاسیس کردند تا به افراد کم بضاعت کمک کنند.
- معامله گران ثروتمند کمک های زیادی به کمپین ها سیاسی می کنند.
- مدیران حرفه ای صندوق هایپوشش ریسک (Hedge Fund) بسیاری از مشتریان خود را ثروتمند کرده اند.
- معامله گران موفق زندگی خوبی برای خانواده خود فراهم کرده اند.
- مربیان معامله گری خوب به دانش آموزان خود چیزهای زیادی در مورد خودشان آموزش می دهند که می تواند زندگی آن ها را تغییر دهد.
زمانی که بازارها سقوط می کنند، بسیاری از افراد، معامله گران را مقصر می دانند و بیان می کنند “سفته بازارن محرک ریزش بازار بودند!” اما زمانی که معامله گران در سقوط بازار اقدام به خرید می کنند و از ریزش بیشتر جلوگیری می کنند، کسی از آن ها تشکر نمی کند!
بسیاری اوقات فروشندگان به دلیل ریزش بازار مورد حمله قرار گرفتند، اما کسی درک نمی کند که این افراد بعدها مجبور هستند باز هم به بازار آمده و خرید انجام دهند (در بازارهای دو طرفه باید پوزیشن فروش خود را مجددا خریداری نمایند). معامله گران ریسک می کنند و هیچ تضمینی برای موفقیت وجود ندارد. ضمنا فراموش نکنیم که اگر معامله گری ساده بود، همه آن را انجام می دادند.
- در این جا ۱۵ دلیل برای این که چرا باید به معامله گر بودن خود افتخار کنیم، آورده ایم.
- شما شجاعت ریسک دارید که عده ای کمی از افراد چنین ویژگی دارند.
- معامله گری اگر درست انجام شود مانند بسیاری از کسب و کارها می تواند موفقیت آمیز باشد. یک معامله گر باید افتخار کند که کارآفرین است.
- یک معامله گر میتواند از معامله ارزها سود کسب کند و قربانی تنزل یا کاهش قدرت پول داخل جیب خود نشود.
- به عنوان یک معامله گر فعال در بازاز سهام می توانید در درجه ای بالاتر از کارمند و در رتبه ای مساوی با صاحب کسب و کار به معامله سهام بپردازید.
- معامله گر می تواند از درآمد و فروش شرکت سود کسب کند و تنها محدود به حقوق نباشد.
- یک معامله گر سود ده شبیه به ورزشکار زبده ای است که عملکرد بهتری نسبت به بقیه در زمین بازی دارد و امتیازی بیشتری به دست می آورد.
- معامله گران حتی می توانند، آگاهانه با پول خود شرط بندی کنند.
- شما وارد صنعتی شده اید که پتانسیل درآمد نامحدودی دارد.
- شما مایلید در مورد ضعف های احساسی، غرور و کنترل خود یاد بگیرید.
- شما به اندازه کافی اعتماد به نفس دارید که در جهت مخالف بازار وارد معامله شوید.
- شما مایلید کاری انجام دهید که اکثر افراد، حاضر به انجام آن نیستند.
- بسیاری از افراد جامعه فکر می کنند شما قمارباز هستید، اما نمی دانند شما در حال طراحی کازینوی خود هستید.
- در دنیایی که همه حرف می زنند، شما مرد عمل هستید.
- در دنیایی که همه شروع می کنند، شما خاتمه می دهید.
- در دنیای منتقدان شما، سازنده هستید.
“نماد روابط حاضر بین انسان ها، نماد اخلاقی احترام انسانی، معامله گران هستند. ما که مبتنی بر ارزش ها زندگی می کنیم نه بر اساس چپاول و غارت ثروت دیگران، معامله گریم! هم از بعد جسمی و هم روحی. یک معامله گر کسی است که آنچه را که خودش به دست می آورد تصاحب می کند نه آنچه را که خودش کسب نکرده است یا سزاوار آن نیست”
Ayn Rand
- همه ما معامله گر هستیم.
- برخی زمانشان را برای حقوق معامله می کنند.
- برخی شهریه را برای مدرک معامله می کنند.
- برخی ریسک را برای سود معامله می کنند.
- برخی خوشبختی را برای امنیت معامله می کنند.
- برخی قانون را برای سیاست معامله می کنند.
- برخی اصول اخلاقی را در ازای پول معامله می کنند.
- پس همه ما معامله گر هستیم اما عده کمی این مسئله را درک می کنند.
بلاگ
نقل قولی از وارن بافت: نظم و انضباط و نه گفتن!
سرمایه گذاری سخت است. افراد باهوش زیادی وجود دارند که ایده های هوشمندانه زیادی را مطرح می کنند. به طور فزاینده ای، فکر می کنم بخشی از هنر سرمایه گذاری داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن است.

منتشر شده
1 روز پیشدر
مهر 9, 1402
یکی از چیزهایی که درباره وارن بافت (Warren Edward Buffett) وجود دارد و من کاملا از آن متنفرم این است که او نقل قول های زیادی دارد که پس از شنیدن آن پیش خودم می گویم: “خب معلومه! چقدر پیش پا افتاده … ” و سپس چند سال بعد به چیزی برخورد می کنم و بلافاصله یکی از نقل قول های بافت به ذهنم می رسد و با خود می گویم: “خدایا! در آن جمله چه درسی بود. او چگونه این کار را می کند؟”
به هر حال، من فکر می کنم یکی از کلیدهای موفقیت در سرمایه گذاری این است که باید همواره یک ماشین یادگیری باشیم؛ من که سعی می کنم باشم. مطمئناً احساس می کنم در ۱۸ ماه گذشته چیزهای زیادی یاد گرفته ام (و فراتر از آن، من همیشه به دنبال یادگیری روش هایی برای “یادگیری بهتر” هستم) به عنوان بخشی از این فرآیند یادگیری، معمولا یک یا دو بار در سال یک نقل قول از بافت وجود دارد که واقعا در مورد من صدق می کند و باعث می شود یک درس جدید را به بخش ناخودآگاه ذهنم بسپارم. بنابراین تصمیم گرفتم یک مجموعه شش ماهانه تهیه کنم که در آن نقل قول هایی از وارن بافت را بنویسم که در شش ماه گذشته درس بزرگی از آن ها گرفته ام.
به نظرتان کدام نقل قول را برای شروع انتخاب کرده ام؟ یک نقل قول که در مورد نظم و انضباط است. او تعدادی زیادی جملات درباره دیسیپلین دارد اما من این یکی را انتخاب می کنم.
“برای موفقیت در سرمایه گذاری در طول زندگی نیازی به IQ بالا، بینش تجاری غیرمعمول یا اطلاعات خاص نیست. آنچه مورد نیاز است، یک چارچوب فکری مناسب برای تصمیم گیری و توانایی حفظ آن چارچوب دربرابر تخریب توسط احساسات است. شما باید نظم عاطفی داشته باشید”
فکر می کنید چرا این نقل قول را برای شروع انتخاب کردم؟
من همیشه ارزش نظم و انضباط را در زندگی شخصی می دانستم، اما نیمه اول سال ۲۰۲۲ به من نشان داد که نظم و انضباط در معامله گری و سرمایه گذاری نیز چقدر حیاتی است.
داستان علاقه من به بستنی یک شوخی همیشگی بین من و همسرم است. من عاشق شیرینی هستم. اگر یک بستنی بزرگ با طعم مورد علاقه من را بخریم، قبل از اینکه به وعده بعدی برسد من آن را تمام کرده ام! فقط دو راه برای کنترل اشتهای سیری ناپذیر من نسبت به بستنی پیدا کرده ایم.
- برای من، اینکه رژیم بدون قند داشته باشم.
- برای او، اینکه هنگام خرید بستنی بگوید “این بستنی برای تو نیست”، به این معنی که من مجاز به خوردن آن نیستم.
بنابراین تنها راه من برای رعایت نظم و انضباط و نه گفتن به بستنی و بسیاری از شیرینی های دیگر این است که هرگز به آن لب نزنم. بدون هیچ استثنائی مانند، “امشب فقط یک قاشق”. در واقع یا پرهیز کامل یا پرخوری کامل، حد وسط وجود ندارد.
این موضوع چه ربطی به سرمایه گذاری دارد؟
با نگاه به گذشته، بدیهی است که بسیاری از سهام (به ویژه سهام در حال رشد/ یا سهام فناوری) خیلی خوش بینانه قیمت گذاری شده اند یا به عبارتی بیش از حد ارزشگذاری شده اند. بسیاری از این سهام نسبت به سطوح قبل از کووید، بیش از دو برابر شده و به سرعت در حال رشد بودند. در حالی که این شرکت ها سودآور نبودند، سرمایه گذاران به تقاضای عظیم برای کالاها و خدمات نگاه می کردند و می گفتند: “سودهای فعلی را فراموش کنید. زمانی که این شرکت ۲۵ درصد از تقاضای کل را تصاحب کند، ارزش زیادی خواهد داشت.”
با ادامه روند صعودی سهام، آخرین خرس ها نیز به حاشیه رفته و سرمایه گذاران برای خرید سهام در هر قیمتی صف کشیده بودند.
بسیاری از سرمایه گذاران با خرید این سهام در انتهای چرخه متضرر شدند، اما بسیاری از سرمایه گذاران زیرک با زودتر خریدن سهام به سودهای شگفت انگیز دست یافتند، و اساساً هرگز هیچ پولی را از روی میز برنداشتند تا در زمان مناسب با استفاده از معاملات رفت و برگشتی (Round-trip trading) سهام را در بالاترین قیمت بفروشند.
توضیح: معاملات رفت و برگشتی (Round-trip trading) معمولاً به عمل غیراخلاقی بارها و بارها خرید و فروش یک اوراق بهادار گفته می شود تا دیگران را گمراه کند که تقاضا برای آن سهام بیشتر از آنچه که به نظر می رسد، وجود دارد.
بدیهی است که داستان فوق کمی ساده تر از واقعیت است، اما اگر بازارها را از نزدیک دنبال کنید، نمونه های متعددی از سهام و شرکت هایی که در مورد آن ها صحبت می کنم را می شناسید.
در هر صورت، من اینجا نیامده ام تا از سرمایه گذار خاصی نام ببرم. من هم مطمئناً از این خط فکری مصون نبوده ام. من چندین معامله بزرگ داشتم که مستقیماً در حال بالا رفتن بودند و به اهداف قیمتی من رسیدند (یا از آن هم فراتر رفتند)، با این حال آن ها را تا حدودی به دلیل ملاحظات مالیاتی نفروختم. اما دلیل اصلی من برای نفروختن این بود که سهام همچنان بالا می رفت و من فکر میکردم شرکت چقدر خوب عمل کرده است و مدیریت آن از هوای رقیق نیز ارزش ایجاد می کند!
به عنوان مثال، تصور کنید سهامی را به قیمت ۵۰ دلار خریده بودم و فکر می کردم که ارزش آن ۱۰۰ دلار است. به یاد دارم تنها چند هفته منتظر ماندم و قیمت آن به تقریبا ۹۵ تا ۱۰۵ دلار افزایش یافت و من با خود گفتم: “نباید بفروشم! الان بدهی مالیاتی سنگینی برایم خواهد داشت، در صورتی که با مدیریت آن، سود مرکب به قدری می شود که همچنان پس از پرداخت مالیات نیز، بازدهی با ریسک تعدیل شده مناسبی دریافت خواهم کرد”. بطور کلی، سهامی که از آن ها یاد می کنم در حال حاضر همگی در محدوده ای بین ۵۰ تا ۷۰ دلار معامله می شوند.
با نگاه به گذشته، همیشه من به شرکت های مورد علاقه ام با توجه به حداکثر تقاضای موجود برای محصولات آن ها نگاه می کردم و سعی می کردم خودم را قانع کنم تا آن ها را بخرم و اجازه دهم که تا ابد به رشد و ایجاد سود مرکب برای من ادامه دهند.
یکی از مقصرهای اصلی در این مورد برای من، شرکت تولید دستگاه ورزشی پلوتون (Peloton) بود. من در سال گذشته بدون توقف در مورد این شرکت نوشتم و این تا حدی به این دلیل بود که من همواره در حال ورزش با دستگاه ورزشی این شرکت بودم. همچنین این مسئله به این دلیل بود که فکر می کردم پلوتون یک شرکت پیشرو در بازار خواهد بود که حداکثر تقاضای موجود را در دست می گیرد و به زودی، می تواند فرصت خرید فوق العاده دیگری مانند آمازون (Amazon)، تسلا (Tesle) یا نتفلیکس (Netflix) باشد.
در زمانی که شرکت افزایش سرمایه داده بود، مقالهای با عنوان “سهام پلوتون را با مسئولیت خودتان بفروشید” نوشتم، شرم آور است! زمانی که سهام آن در حدود ۱۰۰ دلار بود، و هیچ ایرادی در کار آن ها که افزایش سرمایه دادند و تمام اعتبار شرکت را بلعیدند، نمی دیدم. زمانی که من در مورد پلوتون صحبت می کردم سهام آن در محدوده ۸۰ دلار بود، و اکنون قیمتش تک رقمی شده و دیگر حتی هیچ علاقه ای نیز به آن ندارم. بله، شرایط تغییر کرده است، اما اگر علاقه مند بودن به یک سهام در محدوده ۸۰ دلار و عدم علاقه به آن در محدوده ۸ دلار آن هم تنها چند ماه بعد، نشانه یک خط فکری ضعیف و اشتباه نیست، پس چیست؟
اما این ها چه ربطی به اعتیاد من به بستنی، و نقل قول وارن بافت در مورد نظم و انضباط دارد؟
سرمایه گذاری سخت است. افراد باهوش زیادی وجود دارند که ایده های هوشمندانه زیادی را مطرح می کنند. به طور فزاینده ای، فکر می کنم بخشی از هنر سرمایه گذاری داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن است.
به فرصت هایی که تنها “خوب به نظر می رسند” نه بگویید. به ایده هایی که کاملا در محدوده شناخته شده شما قرار نمی گیرند و به قدر کافی درباره آن ها نمی دانید، نه بگویید. به گرفتن تنها یک بروشور کوچک در مورد ایده هایی که به طور کامل در مورد آن ها تحقیق نکرده اید، نه بگویید.

ساده به نظر می رسد. اما اینکه تمام وقت خود را صرف تحقیق در مورد سهام و صحبت با سرمایه گذاران هوشمند دیگر کنید، واقعاً سخت است. راحت است که اجازه دهید تنها اندکی از نظم و انضباط خود منحرف شوید، اما قبل از اینکه متوجه شوید خودتان را در حال خوردن یک ظرف بزرگ از گیلاس می یابید. منظورم خرید سبدی از شرکت های در حال رشدی است که سودآور نیستند، اما همه با آن ها به بازدهی های بیشتر از ۵۰% رسیده اند و در مقایسه با حداکثر بازار در دسترس برای محصولاتشان (TAM) و پتانسیل رشد عظیمشان، ارزان به نظر می رسند.
زندگی می تواند به سرعت شما را به دام بیندازد. خوردن “فقط یک لیوان بستنی” می تواند به سرعت به خوردن یک عدد بستنی بعد از هر وعده شام به مدت دو هفته متوالی تبدیل شود و ۲ کیلوگرم وزن اضافه کنید. سفته بازی ها در بازار سهام می توانند واقعاً به سرعت باعث ۹۰ درصد کاهش در قیمت سهام شوند، و مهم نیست که چقدر معامله شما روی آن کوچک است. وقتی روی یک معامله ۹۰% ضرر می کنید، در نهایت تاثیر خود را بر بازده شما می گذارد!
برای من، داشتن نظم و انضباط برای نه گفتن، به معنای نه گفتن به شرکت هایی است که جریان نقدی آزاد زیادی از خود بجا نمی گذارند (یا برنامه ای برای انجام این کار در کوتاه مدت ندارند). بله، می دانم که این امر مانع از رشد بسیاری از کسب و کارهای واقعاً جذابی می شود که سودآورد نیستند، اما من آموخته ام که داشتن پشتیبانی جریان نقدی برای متقاعد شدن درباره خوب بودن یک شرکت برای من بسیار حیاتی است.
اگر شرکتی پشتیبانی جریان نقدی را نداشته باشد، احتمالاً برای من مناسب نیست. من در مورد آن قانع نمی شوم و نمی توانم معاملات خوبی روی آن داشته باشم. اگر بالا رفت نمی دانم چه زمانی آن را بفروشم، و اگر کاهش یافت نمی توانم تصمیم بگیرم که آیا یک فرصت خرید است یا نشانه ای است که تمام محاسباتم اشتباه بوده است.
این بدان معنا نیست که من نمی توانم از شرکت هایی که جریان نقدی ندارند چیزی بفهمم. یا بدان معنا نیست که نمی توانم آن ها را مطالعه کنم، درباره آن ها تحقیق کنم، یا به این فکر نکنم که چگونه آن ها با بقیه تفکرات من مطابقت دارند و بر شرکت هایی که در آن ها سرمایه گذاری می کنم تأثیر می گذارند.
من فقط باید نظم و انضباط کافی داشته باشم که آن ها را نخرم.
یک حوزه دیگر نیز وجود دارد که کاملاً با نظم و انضباط تناسب دارد و شایان ذکر است. من همیشه یک شکاک بزرگ نسبت به بیت کوین (Bitcoin) و کریپتوکارنسی ها (Cryptocurrencies) بوده ام.
زمانی که آن “دارایی ها” مستقیماً در حال حرکت به سمت بالا بودند، من زمان زیادی را صرف نگاه کردن و فکر کردن در مورد آن ها کردم. هر پروژه رمزنگاری که به آن نگاه می کردم، فکر می کردم بازآفرینی فوق العاده ناکارآمدی از مشکلاتی است که قبلاً حل شده اند، یا اغلب فکر می کردم تنها یک طرح پانزی (Ponzi Scheme) هستند. اما وقتی بقیه به من گفتند که کریپتو دنیا را تغییر می دهد، به تحقیق ادامه دادم و سرم را به علامت بله تکان دادم، زیرا قیمت های کریپتو به شدت در حال بالا رفتن بود و این افراد روز به روز ثروتمندتر می شدند.
در واقع، به پروژه ای نگاه می کنم، و با خود فکر می کنم “احمقانه و غیراقتصادی به نظر می رسد یا به نظر می رسد که یک طرح پانزی باشد”…. اما همچنان به تحقیق درباره آن ادامه می دهم زیرا افراد زیادی قبلا از طریق آن ثروتمند شده اند. با نگاه به گذشته، آن تحقیق ها در حقیقت فقط زمانم را تلف کرد، و آن پروژه ها هم در واقع عمدتاً پانزی یا واقعاً احمقانه بودند.
من در مورد برخی از سهام میم (meme stocks) که در اوایل سال ۲۰۲۲ سر به فلک کشیدند و متعاقباً سقوط کردند نیز، همین احساس را دارم. همیشه کاملاً واضح به نظر می رسید که برخی از فین تک ها ( شرکت های فناوری مالی) که سر به فلک می کشیدند، از منظر کسب و کار و اقتصاد افتضاح بودند و تنها یک پلتفرم زیبا و آراسته شده (که گاهی آن هم افتضاح بود) بر پایه یک کسب و کار ضعیف دیگر بودند (مانند بیمه، بانک، و غیره؛ چیزی شبیه به شرکت Lemonade با نماد LMND). وقتی آن سهم ها مستقیماً در حال بالا رفتن بودند، تمایل داشتم حرف افرادی را که می گفتند این شرکت ها قرار است دنیا را تغییر دهند باور کنم، حتی با اینکه به نظر می رسید اکثر آن ها به جز گفتن “فناوری در حال تغییر جهان است” تحقیقات دیگری انجام نداده اند.
در ادامه اما سعی می کنم نظم و انضباط داشته باشم و به چیزهایی که به وضوح احمقانه است نه بگویم. همچنین سعی می کنم وقتی یکی از آن ها را دوباره دیدم، بجای اینکه فقط بگویم پانزی! پانزی! کار مفیدتری انجام دهم. من نمی خواهم کسی باشم که در شبکه تلوزیونی CNBC فریاد می زند فلان چیز احمقانه است، اما دفعه بعد که چیزی احمقانه مانند استیبل کوین ها یا ارزهای دیجیتالی دیدم که به ازای استیک کردن ۲۰ درصد بازدهی می دهند، می دانم چه کار کنم. فوراً می گویم: “نه، این یک ایده احمقانه است و احتمالاً یک پانزی باشد” و از آن رد می شوم و یا ایمیلم را می بندم.
توضیح ۱: طرح پانزی نوعی کلاه برداری است که سرمایه گذاران را فریب می دهد و با پول سرمایه گذاران جدید به سرمایه گذاران قبلی سود می پردازد.
توضیح ۲: سهام میم یا meme stock، به سهام شرکتی اطلاق می شود که به صورت آنلاین و از طریق پلتفرم های رسانه های اجتماعی طرفدارانی شبیه به یک فرقه به دست آورده است.
نظم و انضباط اهمیت بسیار زیادی دارد و در معامله گری و سرمایه گذاری به آن نیاز است! به گمانه زنی ها نه بگویید. به شرکت هایی که درباره آن ها شناخت کافی ندارید، نه بگویید. منتظر بمانید تا فرصت ها شما را پیدا کنند.
این مقاله توسط اندرو واکر (Andrew Walker)، مدیر پورتفولیوی Rengeley Capital به رشته تحریر در آمده است.
برای ارسال نظر باید وارد شوید ورود